گنجور

 
صائب تبریزی

دخل و تحسین بجا باعث احیای من است

هر که را درد سخن هست مسیحای من است

گرچه صد پایه ز نقش قدم افتاده مرا

کهکشان جاده همت والای من است

به تماشای گل و لاله به بستان نروم

گل رخسار سخن لاله حمرای من است

غیر زنجیر که سر در قدم من دارد

در بیابان طلب کیست که همپای من است؟

تکیه بر بالش دیبا نکنم چون صورت

خواب سنگین چو شود بالش خارای من است

هر کجا حلقه زند هاله سرگردانی

مرکز دایره اش آبله پای من است

چون سخن از نفسم سبز نگردد صائب؟

طوطی هند سخن، کلک شکرخای من است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جویای تبریزی

چرخ خاکستری از آتش سودای من است

وسعت آباد جهان گوشهٔ صحرای من است

فیض باطن سبب زینت ظاهر باشد

چاک دل غنچه صفت زیب سراپای من است

طرفه انداز خرامی است ترا فرش رهت

[...]

بیدل دهلوی

خودگدازی نمِ‌کیفیت صهبای من است

خالی از خویش شدن صورت مینای من است

عبرتم‌، سیر سراغم همه جا نتوان‌کردن

چشم بر خاک نظر دوخته‌، جویای من است

سازگم گشته گی‌ام‌، این همه توفان دارد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
جیحون یزدی

رمضان گفت بعید این نه تقاضای من است

خورد آئین تو ناخوردن یاسای من است

شاهد آلای تو و زاهد کالای من است

اندر این کشور یا جای تو یا جای من است

فرخی یزدی

گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است

لیک دیوانه‌تر از من دلِ شیدای من است

آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون

نیش آن خار که از دست تو در پای من است

رخت بربست ز دل شادی و هنگام وداع

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه