گنجور

 
صائب تبریزی

دخل و تحسین بجا باعث احیای من است

هر که را درد سخن هست مسیحای من است

گرچه صد پایه ز نقش قدم افتاده مرا

کهکشان جاده همت والای من است

به تماشای گل و لاله به بستان نروم

گل رخسار سخن لاله حمرای من است

غیر زنجیر که سر در قدم من دارد

در بیابان طلب کیست که همپای من است؟

تکیه بر بالش دیبا نکنم چون صورت

خواب سنگین چو شود بالش خارای من است

هر کجا حلقه زند هاله سرگردانی

مرکز دایره اش آبله پای من است

چون سخن از نفسم سبز نگردد صائب؟

طوطی هند سخن، کلک شکرخای من است