گنجور

 
جویای تبریزی

چرخ خاکستری از آتش سودای من است

وسعت آباد جهان گوشهٔ صحرای من است

فیض باطن سبب زینت ظاهر باشد

چاک دل غنچه صفت زیب سراپای من است

طرفه انداز خرامی است ترا فرش رهت

تا نظر کار کند چشم تمنای من است

نبض بیمار صفت در ره شوقش جویا

جاده گرم طپش از گرمرویهای من است