گنجور

 
صائب تبریزی

غفلت تر دامنان را حاجت پیمانه نیست

چشم خواب آلود نرگس گوش بر افسانه نیست

گوهر درج خموشی از شکستن ایمن است

زخم دندان تأسف بر لب پیمانه نیست

خشکی سودا، قلم در ناخنش نشکسته است

آن که می گوید قلم بر مردم دیوانه نیست

هر که می آید، به آب رو از اینجا می رود

قفل منع و چین ابرو بر در میخانه نیست

حسن ذاتی بی نیاز از صنعت مشاطه است

زلف جوهر دست فرسود نسیم و شانه نیست

مهربانی های صیادست دامنگیر ما

در قفس دلبستگی ما را به آب و دانه نیست

رشته کار تو صائب ناخنم را ریشه ساخت

این قدر عقد گره در سبحه صد دانه نیست