دوش نبرده ست مرا هیچ خواب
خفتن عشاق نباشد صواب
چشم من ار خواب نیابد رواست
آب گرفته است در او جای خواب
گر شکر آمد لب شیرین یار
چونکه مرا تلخ فرستد جواب
در لب لعلش همه نوش است و قند
در سر زلفش همه پیچ است و تاب
بی رخ او نور نیابد قمر
بی لب او نوش نگردد شراب
باد چون بربود نقاب از رخش
دیده من (بر) فلک آفتاب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای شب تازان چو ز هجران طناب
علت خوابی و تو را نیست خواب
مکر تو صعب است که مردم ز تو
هست در آرام تو خود در شتاب
هرگز ناراست جز از بهر تو
[...]
لعل طراز کمر آفتاب
حله گر خاک و حلی بند آب
گفتمش: ای تا جور جم جناب!
بخت ندیده چو تو شاهی به خواب
هم سبب مبداء و اصل مآب
هم غرض بودن یوم الحساب
ای ز خطت غالیه پر مشک ناب
آینه دار رخ تو آفتاب
تا رخ تو رونق مه بشکند
برشکن آن طّره مشگین ناب
با رخ تو مهر ندارد فروغ
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.