ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

دوش نبرده‌ست مرا هیچ خواب

خفتن عشّاق نباشد صواب

چشم من ار خواب نیابد رواست

آب گرفته‌ست در او جای خواب

گر شکر آمد لب شیرین یار

چونکه مرا تلخ فرستد جواب

در لب لعلش همه نوش است و قند

در سر زلفش همه پیچ است و تاب

بی رخ او نور نیابد قمر

بی لب او نوش نگردد شراب

باد چو بربود نقاب از رخش

دیدهٔ من (بر) فلک آفتاب