گنجور

 
سعدی

دردی به دل رسید که آرام جان برفت

وان هر که در جهان به دریغ از جهان برفت

شاید که چشم چشمه بگرید به های‌های

بر بوستان که سرو بلند از میان برفت

بالا تمام کرده درخت بلند ناز

ناگه به حسرت از نظر باغبان برفت

گیتی برو چو خون سیاووش نوحه کرد

خون سیاوشان زد و چشمش روان برفت

دود دل از دریچه برآمد که دود دیگ

هرگز چنین نبود که تا آسمان برفت

تا آتش است خرمن کس را چنین نسوخت

زنهار از آتشی که به چرخش دخان برفت

باران فتنه بر در و دیوار کس نبود

بر بام ما ز گریهٔ خون ناودان برفت

تلخست شربت غم هجران و تلخ‌تر

بر سروقامتی که به حسرت جوان برفت

چندان برفت خون ز جراحت به راستی

کز چشم مادر و پدر مهربان برفت

همچون شقایقم دل خونین سیاه شد

کان سرو نوبرآمده از بوستان برفت

خوردیم زخمها که نه خون آمد و نه آه

وه این چه نیش بود که تا استخوان برفت

هشیار سرزنش نکند دردمند را

کز دل نشان نمی‌رود و دل‌نشان برفت

چشم و چراغ اهل قبایل ز پیش چشم

برق جهنده چون برود همچنان برفت

لیکن سموم قهر اجل را علاج نیست

بسیار ازین ورق که به باد خزان برفت

ما کاروان آخرتیم از دیار عمر

او مرد بود پیشتر از کاروان برفت

اقبال خاندان شریف و برادران

جاوید باد اگر یکی از خاندان برفت

ای نفس پاک منزل خاکت خجسته باد

تنها نه بر تو جور و جفای زمان برفت

دانند عاقلان به حقیقت که مرغ روح

وقتی خلاص یافت کزین آشیان برفت

زنهار از آن شبانگه تاریک و بامداد

کز تو خبر نیامد و از ما فغان برفت

زخمی چنان نبود که مرهم توان نهاد

داروی دل چه فایده دارد چو جان برفت

شرح غمت تمام نگفتیم همچنان

این صد یکیست کز غم دل بر زبان برفت

سعدی همیشه بار فراق احتمال اوست

این نوبتش ز دست تحمل عنان برفت

حکم خدای بود قرانی که از سپهر

بر دست و تیغ حضرت صاحبقران برفت

عمرش دراز باد که بر قتل بی‌گناه

وقتی دریغ گفت که تیر از کمان برفت

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

دیدی چه کرد خوجه که ناگهان برفت؟

آتش بخلق در زد و از دودمان برفت

یک شهر آستینش گرفته که، امشبی

نگرفت لابه در وی و دامن کشان برفت

مهمان نشسته، خانه بیاراسته، چه شد؟

[...]

سلمان ساوجی

شاه جهان ملول شد و از جهان برفت

عالم به همه برآمد و او از میان برفت

جهان ملک خاتون

ما را چو از نظر قد سرو روان برفت

خون دل از دو دیده جانم روان برفت

تا آن قد چو سرو برفت از نظر مرا

جان رفت از بر من و در پی روان برفت

بعد از هزار وعده نیامد دمی برم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
جامی

دردا که پاکباز جهان از جهان برفت

پاک آن چنان که آمده بود آن چنان برفت

جانش که شاهباز معارف شکار بود

آواز طبل شاه شنود و روان برفت

غم شد محیط مرکز عالم ز هر کران

[...]

محتشم کاشانی

صد حیف کافتاب جهان از جهان برفت

رعنا سوار عرصهٔ حسن از میان برفت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه