گنجور

 
جهان ملک خاتون

ما را چو از نظر قد سرو روان برفت

خون دل از دو دیده جانم روان برفت

تا آن قد چو سرو برفت از نظر مرا

جان رفت از بر من و در پی روان برفت

بعد از هزار وعده نیامد دمی برم

ننشست یک زمان بر ما، در زمان برفت

هر چند لابه کردم و گفتم دمی مرو

نشنید قول ما و چو تیر از کمان برفت

چندان دو دیده اشک ببارید در غمش

کز خون دیده ام به جهان ناودان برفت

ننشست خاطرم ببهشت برین دمی

تا از دو دیده صورت آن دلستان برفت

تا تو ز پیش دیده ما رفته ای به ناز

ای سرو راستی که قرار از جهان برفت

یکدم نرفت از نظر ما خیال سرو

تا در چمن ز پیش دو چشمم جهان برفت

گویند کس ندید که از جسم رفت جان

دیدم به چشم خویش ز پیشم که جان برفت

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

دیدی چه کرد خوجه که ناگهان برفت؟

آتش بخلق در زد و از دودمان برفت

یک شهر آستینش گرفته که، امشبی

نگرفت لابه در وی و دامن کشان برفت

مهمان نشسته، خانه بیاراسته، چه شد؟

[...]

سعدی

دردی به دل رسید که آرام جان برفت

وان هر که در جهان به دریغ از جهان برفت

شاید که چشم چشمه بگرید به های‌های

بر بوستان که سرو بلند از میان برفت

بالا تمام کرده درخت بلند ناز

[...]

سلمان ساوجی

شاه جهان ملول شد و از جهان برفت

عالم به همه برآمد و او از میان برفت

جهان ملک خاتون

دردا و حسرتا که مرا کام جان برفت

و آن جان نازنین به جوان از جهان برفت

دل پر ز مهر روی چو ماهش بدی چه سود

کاندر فراق روی وی از تن روان برفت

بلبل بگو که باز نخواند میان باغ

[...]

جامی

دردا که پاکباز جهان از جهان برفت

پاک آن چنان که آمده بود آن چنان برفت

جانش که شاهباز معارف شکار بود

آواز طبل شاه شنود و روان برفت

غم شد محیط مرکز عالم ز هر کران

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه