گنجور

 
سعدی

مقصود عاشقان دو عالم لقای توست

مطلوب طالبان به حقیقت رضای توست

هر جا که شهریاری و سلطان و سروریست

محکوم حکم و حلقه به گوش گدای توست

بودم بر آن که عشق تو پنهان کنم ولیک

شهری تمام غلغله و ماجرای توست

هر جا که پادشاهی و صدری و سروریست

موقوف آستان در کبریای توست

قومی هوای نعمت دنیا همی پزند

قومی هوای عقبی و ما را هوای توست

هر جا سریست خستهٔ شمشیر عشق تو

هر جا دلیست بستهٔ مهر و هوای توست

کس را بقای دائم و عهد قدیم نیست

جاوید پادشاهی و دائم بقای توست

گر می‌کشی به لطف وگر می‌کشی به قهر

ما راضییم هرچه بود رای رای توست

امید هر کسی به نیازی و حاجتی است

امید ما به رحمت بی‌منتهای توست

هر کس امیدوار به اعمال خویشتن

سعدی امیدوار به لطف و عطای توست