گنجور

 
سعدی

مبارک ساعتی باشد که با منظور بنشینی

به نزدیکت بسوزاند مگر کز دور بنشینی

عقابان می‌درد چنگال باز آهنین پنجه

تو را بازی همین باشد که چون عصفور بنشینی

نباید گر بسوزندت که فریاد از تو برخیزد

اگر خواهی که چون پروانه پیش نور بنشینی

گرت با ما خوش افتاده‌ست چون ما لاابالی شو

نه یاران مست برخیزند و تو مستور بنشینی

میی خور کز سر دنیا توانی خاستن یکدل

نه آن ساعت که هشیارت کند مخمور بنشینی

تمنای شکم روزی کند یغمای مورانت

اگر هر جا که شیرینی‌ست چون زنبور بنشینی

به صورت زآن گرفتاری که در معنی نمی‌بینی

فراموشت شود این دیو اگر با حور بنشینی

نپندارم که با یارت وصال از دست برخیزد

مگر کز هر چه هست اندر جهان مهجور بنشینی

میان خواب و بیداری توانی فرق کرد آنگه

که چون سعدی به تنهایی شب دیجور بنشینی

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۶۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۶۵ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
آشفتهٔ شیرازی

خوشا وقتی که بر آتش بر منظور بنشینی

بسوزی پرده چون پروانه و مستور بنشینی

بغیر از لن ترانی نشنوی اندر جواب ایدل

اگر صد سال چون موسی بکوه طور بنشینی

چو پروانه بمیلت شمع عشق آخر بسوزاند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه