گنجور

 
سعدی

برخیز تا به عهد امانت وفا کنیم

تقصیرهای رفته به خدمت قضا کنیم

بی‌مغز بود سر که نهادیم پیش خلق

دیگر فروتنی به در کبریا کنیم

دارالفنا کرای مرمت نمی‌کند

بشتاب تا عمارت دارالبقا کنیم

دارالشفای توبه نبسته‌ست در هنوز

تا درد معصیت به تدارک دوا کنیم

روی از خدا به هر چه کنی شرک خالص است

توحید محض کز همه رو در خدا کنیم

پیراهن خلاف به دست مراجعت

یکتا کنیم و پشت عبادت دو تا کنیم

چند آید این خیال و رود در سرای دل

تا کی مقام دوست به دشمن رها کنیم

چون برترین مقام ملک دون قدر ماست

چندین به دست دیو زبونی چرا کنیم

سیم دغل خجالت و بدنامی آورد

خیز ای حکیم تا طلب کیمیا کنیم

بستن قبا به خدمت سالار و شهریار

امیدوارتر که گنه در عبا کنیم

سعدی گدا بخواهد و منعم به زر خرد

ما را وجود نیست بیا تا دعا کنیم

یارب تو دست گیر که آلا و مغفرت

در خورد توست و در خور ما هر چه ما کنیم