گنجور

 
سعدی

وقت آن است که ضعف آید و نیرو برود

قدرت از منطق شیرین سخنگو برود

ناگهی باد خزان آید و این رونق و آب

که تو می‌بینی از این گلبن خوشبو برود

پایم از قوت رفتار فرو خواهد ماند

خنک آن کس که حذر گیرد و نیکو برود

تا به روزی که به جوی شده باز آید آب

یعلم‌الله که اگر گریه کنم جو برود

من و فردوس بدین نقد بضاعت که مراست؟

اهرمن را که گذارد که به مینو برود؟

سعیم این است که در آتش اندیشه چو عود

خویشتن سوخته‌ام تا به جهان بو برود

همه سرمایهٔ سعدی سخن شیرین بود

وین از او ماند ندانم که چه با او برود

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
غزل ۲۸ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
آشفتهٔ شیرازی

خیره شد عشق که از عقلم نیرو برود

چون بچوگان بزنی لاجرمت گو برود

سرو آزاده چه حدداشت که آید با تو

پیش رویت بچه جلوه گل خوشبو برود

با نسیم سحری بود مگر بوی کسی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه