گنجور

 
سعدی

فلک را این همه تمکین نباشد

فروغ مهر و مه چندین نباشد

صبا گر بگذرد بر خاک پایت

عجب گر دامنش مشکین نباشد

ز مروارید تاج خسروانیت

یکی در خوشهٔ پروین نباشد

بقای ملک باد این خاندان را

که تا باشد خلل در دین نباشد

هر آن کو سر بگرداند ز حکمت

از آن بیچاره‌تر مسکین نباشد

عدو را کز تو بر دل پای پیلست

بزن تا بیدقش فرزین نباشد

چنین خسرو کجا باشد در آفاق

وگر باشد چنین شیرین نباشد

خدا را دشمنش جایی بمیراد

که هیچش دوست بر بالین نباشد