گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چمن را رنگ و بو چندین نباشد

چمن را جعد مشک آگین نباشد

لبت را جان نخواهم حاش الله

که جان هرگز چنین شیرین نباشد

به زیبایی رخت را مه نگویم

که مه را مشتری چندین نباشد

جمال خوب کی باشد پری را؟

که شب با روز هم بالین نباشد

ترا هرگز خود، ای بد عهد و بد مهر

غم حال من مسکین نباشد

مسلمانان من آن بت می پرستم

که در بت خانه های چین نباشد

شما دین از من بیدل مجویید

که هرگز بیدلان را دین نباشد

مرا گویید در هجران، مخور غم

کسی بی دوست چون غمگین نباشد؟