گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعدی شیرازی

حکایت شمارهٔ ۱: یکی را از وزرا پسری کودن بود. پیش یکی از ...

حکایت شمارهٔ ۲: حکیمی پسران را پند همی‌داد که جانان پدر هنر ...

حکایت شمارهٔ ۳: یکی از فضلا تعلیم ملک زاده‌ای همی‌داد و ضرب بی ...

حکایت شمارهٔ ۴: معلم کُتّابی دیدم در دیار مغرب ترشروی تلخ گفتار ...

حکایت شمارهٔ ۵: پارسازاده ای را نعمت بیکران از ترکه عمان به دست ...

حکایت شمارهٔ ۶: پادشاهی پسری را به ادیبی داد و گفت: این فرزند توست، تربیتش همچنان کن که یکی از فرزندان خویش.

حکایت شمارهٔ ۷: یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی‌گفت: ...

حکایت شمارهٔ ۸: اعرابیی را دیدم که پسر را همی‌گفت یا بُنَّی ...

حکایت شمارهٔ ۹: در تصانیف حکما آورده‌اند که کژدم را ولادت معهود ...

حکایت شمارهٔ ۱۰: فقیره درویشی حامله بود، مدّت حمل بسر آورده و مر این درویش را همه عمر فرزند نیامده بود.

حکایت شمارهٔ ۱۱: طفل بودم که بزرگی را پرسیدم از بلوغ. گفت در مسطور ...

حکایت شمارهٔ ۱۲: سالی نزاعی در پیادگان حجیج افتاده بود و داعی در ...

حکایت شمارهٔ ۱۳: هندوی نفت اندازی همی‌آموخت. حکیمی گفت تو را که خانه نیین است، بازی نه این است.

حکایت شمارهٔ ۱۴: مردکی را چشم درد خاست، پیش بیطار رفت که دوا کن. ...

حکایت شمارهٔ ۱۵: یکی را از بزرگان ائمه پسری وفات یافت. پرسیدند که ...

حکایت شمارهٔ ۱۶: پارسایی بر یکی از خداوندان نعمت گذر کرد که ...

حکایت شمارهٔ ۱۷: سالی از بلخ بامیانم سفر بود و راه از حرامیان پر ...

حکایت شمارهٔ ۱۸: توانگرزاده‌ای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با ...

حکایت شمارهٔ ۱۹: بزرگی را پرسیدم در معنی این حدیث که اَعدی عدوِّک نَفسُک الَّتی بینَ جَنبَیکَ.

جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی: یکی در صورت درویشان نه بر صفت ایشان در محفلی دیدم ...