حکایت شماره ۱: یکی را از وزرا پسری کودن بود. پیش یکی از ...
حکایت شماره ۲: حکیمی پسران را پند همیداد که جانان پدر هنر ...
حکایت شماره ۳: یکی از فضلا تعلیم ملک زادهای همیداد و ضرب بی ...
حکایت شماره ۴: معلم کتابی دیدم در دیار مغرب ترشروی تلخ گفتار ...
حکایت شماره ۵: پارسازاده ای را نعمت بیکران از ترکه عمان به دست ...
حکایت شماره ۶: پادشاهی پسری را به ادیبی داد و گفت: این فرزند توست، تربیتش همچنان کن که یکی از فرزندان خویش.
حکایت شماره ۷: یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همیگفت: ...
حکایت شماره ۸: اعرابیی را دیدم که پسر را همیگفت یا بنی ...
حکایت شماره ۹: در تصانیف حکما آوردهاند که کژدم را ولادت معهود ...
حکایت شماره ۱۰: فقیره درویشی حامله بود، مدت حمل بسر آورده و مر این درویش را همه عمر فرزند نیامده بود.
حکایت شماره ۱۱: طفل بودم که بزرگی را پرسیدم از بلوغ. گفت در مسطور ...
حکایت شماره ۱۲: سالی نزاعی در پیادگان حجیج افتاده بود و داعی در ...
حکایت شماره ۱۳: هندوی نفط اندازی همیآموخت. حکیمی گفت تو را که خانه نیین است، بازی نه این است.
حکایت شماره ۱۴: مردکی را چشم درد خاست، پیش بیطار رفت که دوا کن. ...
حکایت شماره ۱۵: یکی را از بزرگان ائمه پسری وفات یافت. پرسیدند که ...
حکایت شماره ۱۶: پارسایی بر یکی از خداوندان نعمت گذر کرد که ...
حکایت شماره ۱۷: سالی از بلخ بامیانم سفر بود و راه از حرامیان پر ...
حکایت شماره ۱۸: توانگرزادهای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با ...
حکایت شماره ۱۹: بزرگی را پرسیدم در معنی این حدیث که اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک.
جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی: یکی در صورت درویشان نه بر صفت ایشان در محفلی ...