گنجور

حاشیه‌گذاری‌های محمد حسین شعفی

محمد حسین شعفی


محمد حسین شعفی در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۴:

 شخصی عاشق معشوقی شده بود که رسیدن به او بسیار سخت بود و معشوق به اظهار علاقه او توجهی نمی کرد . وقتی تو در نظر معشوق بی ارزش هستی همه چیز دنیا برای تو بی ارزش خواهد شد.
دوستانش به او گفتند:" از این وصالی که رسیدن به آن محال است ، دست بکش ! زیرا افراد بسیاری مانند تو عاشق و مشتاق وصال این معشوق هستند . عاشق آهی کشید و گفت :" مرا نصیحت نکنید من مرید محبوبم هستم . جنگجویان در میدان رزم با نیروی بازوی خود ، دشمن را می کشند اما معشوق در میدان عشق با نیروی خود ، عاشق را می کشد . شرط عاشقی نیست که از ترس کشته شدن در میدان عشق ، دست از معشوق بکشی ! عاشق واقعی کسی است که در راه عشق  از  جان خود بگذرد و تا پای جان برای رسیدن به محبوب تلاش کند تا به محبوب برسد یا در این راه بمیرد !
خویشاوندان عاشق او را اندرز دادند و در خانه زندان کردند تا شاید از تصمیم خود منصرف شود اما اثر نکرد ! پزشکان تنها داروی درمانبخش عشق را صبر می دانند . آیا نشنیده ای که معشوقی به عاشقش می گفت :" تا وقتی تو از جانت برای رسیدن به من نگذری ، من ارزش واقعی خود را کسب نکرده ام .
شاهزاده ای که قلب عاشق را ربوده بود ، از عشق او آگاه شد . سوار اسبش شد و به سوی عاشق آمد . عاشق با شنیدن خبر آمدن محبوب ، گفت :" کسی که من هلاک عشق او هستم ، امروز برای دیدن کشته خود به این جا می آید! شاهزاده با دیدن عاشق با مهر و محبت به او گفت :" چرا هیچ سخنی نمی گویی؟! من نیز در حلقه درویشانی چون تو و مرید آن ها هستم . عاشق گفت :" برای همه باید تعجب برانگیز باشد ، زمانی که تو سخن بگویی ، من بتوانم سخن بگویم . سپس فریادی کشید و جان داد .
عجیب نیست که عاشقی بی جان را مقابل خانه محبوب ببینی ! شگفت آور زمانی است که عاشق  برای وصال مجبوب به خانه او برود و سالم و تندرست باز گردد وجان خود را فدای او نکرده باشد !    

 

محمد حسین شعفی در ‫۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲:

سوالی دارم از دوستان اهل ادب و فاضل

در خط دوم می گوید "با یکی از دوستان گفت ..." یعنی خود شخص خواجه این را می گوید در صورتی که خود خواجه با بنده و زبان درازی او مشکل دارد و به دوست خود گلایه می کند ولی هنوز با بنده "به سبیل مودت و دیانت نظری دارد" و دوست به او می گوید "چو اقرار دوستی کردی توقع خدمت مدار ..."

حال فرض کنیم که کلمه "با"  از اول جمله :با یکی از دوستان .." حذف شود در آن صورت می شود "یکی از دوستان گفت .." یعنی گوینده دوست خواجه است و پاسخ دهنده خواجه. که در این صورت منطقی تر است یعنی خواجه خود میداند که رفتار بنده مشکل دارد و دوست سوال می کند که با این حال هنوز به بنده نظر لطف داری؟ و خواجه پاسخ می دهد که " چو اقرار دوستی کردی  ..." 

و این حالت دوم منطقی تر است

ولی بنده در اسنادی که ضمیمه شده و در اکثر نسخ کلمه "با" را میبینم

لطفا راهنمایی بفرمایید و بنده را از گمراهی برهانید  

البته در یکی از فایلهای ضمیمه شده به این صورت آمده که:

"گویند خواجه را بنده نادرالحسن بود و با وی بر سبیل مودت ونظری داشت تا یکی از صاحبدلان باو گفت دریغ این بنده چنین شمایلی که دارد اگر بد زبان و بی ادب نبودی گفت ای یار چو اقرار دوستی کردی ..."

به نظر حقیر اگر کلمه "با" از جمله حذف شود معنای حکایت درست می گردد

 

محمد حسین شعفی در ‫۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۰۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷:

این بیت جا افتاده است

چــــه کــــنــــد زورمــــنــــد وارون بــــخــــت بـــازوی بـــخــت بـــه کــه بـــازوی ســخــت

 

محمد حسین شعفی در ‫۶ ماه قبل، چهارشنبه ۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۶:

دست دراز از پی یک حبه سیم      به که ببرند به دانگی و نیم

یک دانگ و نیم یعنی یک چهارم دینار و به موجب آن طبق دستور قرآن قطع دست واجب می گردد

و معنی آن است که اگر برای گدایی دست دراز کنی بهتر از آن است که به خاطر یک چهارم دینار دست تورا ببرند

 

محمد حسین شعفی در ‫۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۴۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۱۷:

قاع: دشت هموار      بسیط: فراخ     قاع بسیط: بابان فراخ

 

محمد حسین شعفی در ‫۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۰۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۱۵:

خزف: سفالینه و یا خر مهره

 

محمد حسین شعفی در ‫۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۲۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۱۳:

مرحوم جمال زاده در داستان کوتاه "قبل بر وزن دهل" اشاره به این بیت داشته است

هر که نان از عمل خویش خورد      منت حاتم طایی نبرد

 

محمد حسین شعفی در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۳:

رقعه دوختن: وصله بر جامه دوختن

رقعه نوشتن: نامه نوشتن

تسکین خاطر مسکین را گفتن: به مسکینان دلداری می داد

عمیم: عمومی، همگانی

در پسی مردن: "پسی" به معنای عقب افتادگی است

 

محمد حسین شعفی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۲۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۰:

زیبق: معرب جیوه

زیبق به گوش ریختن: کنایه از کر گردانیدن گوش

 مخالطت: دوستی و معاشرت؛ همنشینی

 

محمد حسین شعفی در ‫۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۵:

ان لم اکن راکب المواشی     اسعی لکم حامل الغواشی     غواشی به معنی: زین پوشها

قژاکند(قزاگند و قزاغند): تن پوش جنگ، زره پیکار

مخنث: مردی که حالات و اطوار زنان را از خود بروز بدهد؛ زن‌مانند. آن‌که نه مرد است و نه زن؛

ابریق: آفتابه

درج: [ دُ] دوکدان و طبله زنان که پیرایه و جواهر دروی نهند

 

محمد حسین شعفی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۱۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۷:

دشخوار (došxār): سخت؛ مشکل

مصارعت(mosāre'at): با هم کشتی گرفتن

متسع(mottase'): گشاد؛ با‌وسعت

صدمت(صَ مَ) صدمة، کوفتگی ، آسیب

 

محمد حسین شعفی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۵:

متهاون: کسی که در کاری سستی و تهاون کند؛ آن‌که امری را حقیر و سبک انگارد

 

محمد حسین شعفی در ‫۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۴:

خواجه: بزرگ، سرور، مهتر، رئیس

مُلک زوزن را خواجه‌ای بودرئیسی برای سرزمین زوزن بود

کریم النفس: از کرم و به معنای: از جهات ویژگی‌های شخصیتی انسان بخشنده‌ای بود و اکرم از کرامت است.

همگِنان: مخفف گون و گین، هم‌سطح، هم شکل، هم نوعان، هم ردیفان

مواجهه: از وجه و باب آن مفاعله به معنای روبرو است.

مصادره: مصدر باب مفاعله،  اجازه تصرف اموال را از فرد بگیرند.

سوابق: سابقه

مرتهِن: از رهن به معنای گرو، رهین منت او،

رفق: همراه، مهربانی

توکیل: از ( وکل ) به معنای کار را به کسی واگذار کردن، امر وامانده، بازداشت موقت،

آخِر:‌ پایان و آخرَ به معنای دیگر است در بیت (سخن آخر به دهان . . . ) مراد آخِر است

موذی را: رای فک اضافه، این "را" برای تفکیک کردن مضاف از مضاف الیه استفاده می‌شود

معاقبت: عقوبت

روا نداشتند: نمی‌توان از مرزها عبور کرد

خطاب: توبیخ

آنچه مضمون خِطاب ملک بود از عهده بعضی به درآمد: آنچه منظور ملک بود را برخی توانستند اجرا کنند.

خُفیه: یواشکی

  خیفه: ترس

رَای: نظر

احسن الله خلاصه: خدا خلاصش را نیکو کند

خِلاف: مخالفت و خَلاف به معنای پشت، رویگردان است در این بیت منظور خِلاف است

 

محمد حسین شعفی در ‫۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۴۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۷:

روندگان: سالکان

در صحبت من بودند: هم نشین من بودند.

یکی از بزرگان در حق این طایفه حسن ظنی بلیغ: یکی از بزرگان به آنها خوش گمان بود و اعتماد داشت.  

ادراری معین کرده : ادرار به معنای مقرری و باب آن افعال، از (درر ) و به معنای منتشر کردن  و پراکندن است و چون به باب افعال رفته یعنی کاری کنند که جاری شود. معنای جمله: قانونی گذاشته بود که در نوبت خاص به آنها یک مقرری برسد.

کفاف یاران مستخلص کنم: استخلاص و اخلاص در دوستی به کار می‌روند و خلوص به چیزی که اضافه‌های آن گرفته شده و پاک شده باشد می‌گویند. اخلاص به معنای خالص کردن است و مستخلص  یعنی کارهای شما را انجام  می‌دهم  کاری کنم شما آسوده باشید. معنای جمله یعنی راهی پیدا کنم که مشکلات دوستانم حل شود

آهنگ خدمتش کردم: احتمالاً از آهنگی که در گفتار است لحن قصد استخراج شده است. آهنجی به معنای مجد، کوشا و ساعی است.

بر حال وقوف من وقوف یافتند: بر کیفیت ایستادن من آگاه شدند.

اَلله اَلله: استغفار

از هر دری سخن گفتن: ترجمه‌ عربی "تکلمت فی باب . . . "  "سخن گفتن در . . ."  است. باب در عربی هم به معنای در خانه و هم به معنای موضوع است. معنای جمله: از هر موضوعی سخن گفتن  

زَلت: لغزش

جرم: خطا، تعدی

مؤنت: خرج

برقرار می‌دارد: طبق وضعیت ثابت سابق

جسارت: از جِسر به معنای پل است آدم جسور کسی است که از پل می‌گذرد و جسارت جنبه مثبت و منفی دارد.

زمین خدمت بوسیدم: خدمت به زمین تشبیه شده است.

قبله: روبرو

دیار بعید: سرزمین دور

 

sunny dark_mode