گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعدی

من از تو هیچ نبریدم که هستی یار دلبندم

تو را چون بنده‌ای گشتم به فرمانت کمر بندم

سواری چیست و چالاکی دلم بستی به فتراکی

خوشا و خرما آن دل که باشد صید دلبندم

بدین خوبی بدین پاکی که رویت ( چون مهی خاکی )

تو را از جمله بگزیدم به جز تو یار نپسندم

به امیدت طربناکم به عشقت ( فخر افلاکم )

گهی از ذوق می‌گریم گهی از شوق می‌خندم

بسی تلخی چشیدستم که رویت را بدیدستم

به گفتار و لبت جانا تویی شکر تویی قندم

به عشقت زار و حیرانم ز مدهوشی پریشانم

ز غیرت بیخ غیرت را ز دل یکبارگی کندم

نهال عشق ای دلبر به باغ دل ( دهد بس بر )

حدیث مهربانی را به گیتی زان پراکندم

حدیث خویش بنوشتم چو آن گفتار ( بشنفتم )

چو در دل مهر تو کشتم مبارک (باد پیوندم)

اگر چه نیست آرامم هنوزت عا(شق خامم)

بسوزان چون سپندم خوش به عشق ( ت پای دربندم)

ایاز چاکرت گشتم به محمودی ( کمر بستم )

به خود نزدیک گردانم چو خود را د( ر تو افکندم)