کس به چشمم در نمیآید که گویم مثل اوست
خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست
هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند
آبروی نیکنامان در خرابات آب جوست
جز خداوندان معنی را نغلطاند سماع
اولت مغزی بباید تا برون آیی ز پوست
بندهام گو تاج خواهی بر سرم نه یا تبر
هر چه پیش عاشقان آید ز معشوقان نکوست
عقل باری خسروی میکرد بر ملک وجود
باز چون فرهاد عاشق بر لب شیرین اوست
عنبرین چوگان زلفش را گر استقصا کنی
زیر هر مویی دلی بینی که سرگردان چو گوست
سعدیا چندان که خواهی گفت وصف روی یار
حسن گل بیش از قیاس بلبل بسیارگوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و زیبایی معشوق است. شاعر میگوید که هیچ کس در نظرش به اندازه محبوبش نمیرسد و عشق واقعی تنها در دل عاشقان احساس میشود. او به تاثیراتی که معاشرت با عاشقان بر انسان دارد اشاره میکند و میگوید که باید به عمق معانی پرداخت تا به درک حقیقی برسیم. شاعر همچنین از بنده بودن خود میگوید و اینکه هر چیزی که در این عشق پیش میآید، زیباست. او عقل را برتری میدهد و عشق را به عشقی مثالزدنی تشبیه میکند. در نهایت، شاعر میگوید که هر چند درباره زیبایی محبوب میتوان سخن گفت، اما زیبایی او فراتر از تمام توصیفهاست.
کنایه: به چشم در آمدن(جلوه کردن). صورت بستن:(نقش و به تصوّر در آمدن) / آرایهٔ تکرار: چشم / ایهام تناسب: بین((صورت)) در((صورت نبندد)) به معنای ((به تصوّر در نیاید)) با ((چشم)) / حاجب: مثل (واژه ای که پیش از قافیه به یک معنی تکرار شده است.) / معنی: هیچ کس در برابر دیدگان ظاهر نمی شود که برایم ارزشی داشته باشد و بگویم او مثل یار من است، زیرا اصولاً نظیر و مانند دوست به تصور عاشقان در نمی آید. - منبع: شرح غزلهای سعدی
مستوری: تقوا و پاکدامنی، نجابت و پارسایی/ خرابات: -> ٢٨/١ / جناس زاید و تضادّ معنوی: مست، مستور/جناس لاحق : رو، جو (در آبرو و آب جو) / کنایه: آب جو(چیز بی ارزش). / معنی: هر کس با مستان همنشین گردد، باید از پارسایی دست بشوید، زیرا آبرومندی و خوشنامی در نظر اهل میکده همان قدر می ارزد که آب جوی. - منبع: شرح غزلهای سعدی
خداوندان معنی: صاحبان حقیقت ومعرفت /غلتاندن: تغییر دادن، دگرگون ساختن / سماع: نغمه و آواز -> ٧١/٣.کنایه: خداوندان معنی(عارفان) / کنایه :بیرون آمدن از پوست(از خود بیرون آمدن وترک تعلّقات کردن) / تناسب:مغز، پوست / تشبیه مرکّب:مصراع اول مشبّه، مصراع دوم مشبّهٌ به. / معنی: سماع صوفیانه فقط اهل معنی را به حرکت و جنبش وا می دارد و آنان را دگرگون می کند، همان طور که باید در زیر پوست مغزی وجود داشته باشد تا بتوان آن را از پوست بیرون آورد، به عبارتی دیگر، ذوق لازم است تا حال ایجاد شود. - منبع: شرح غزلهای سعدی
کنایه:تاج بر سر نهادن(بزرگ و با قدر گردانیدن) / تبر بر سر نهادن: (خوار و ذلیل کردن، رنج و مشقّت دادن) / تضادّ معنوی: تاج، تبر. / معنی: من بنده و تسلیم تو هستم، خواهی تاج بر سرم نه، خواهی با تبر سرم را بر گیر. هر چه معشوق بپسندد، برای عاشقان همان نیکوست. - منبع: شرح غزلهای سعدی
باری:به هر حال،خلاصه / فرهاد:-> ٥٥/٢. / استعارهٔ مکنیّه: عقل (به قرینهٔ خسروی کردن) /تشبیه: وجود به ملک(اضافه تشبیهی) / ایهام تناسب: بین((شیرین)) در معنای غیر منظورش، یعنی (معشوق فرهاد) با (فرهاد و خسرو) / معنی: به هر روی روزگاری بود که خرد بر سر زمین وجود من فرمان می راند و پادشاهی داشت، اما اینک همانند فرهاد شیفته لبان نوشین معشوق گشته و تسلیم عشق شده است. - منبع: شرح غزلهای سعدی
عنبرین: معطر -> ٥٧/٧ / چوگان و گوی: -> ١٧/١ / استقصا: نیکو نگریستن، دقت بسیار کردن. / تشبیه: زلف به چوگان(اضافه تشبیهی)، دل به گوی مانند شده است / استعاره ی مکنیّه: دل(به قرینه سر گردان بودن) / تشبیه: دل به گوی. / معنی: اگر در پیچ و تاب گیسوان خمیده و خوشبوی او جست و جو کنی، در خواهی یافت که در زیر هر تار موی او دلی سر گشته اسیر مانده است. - منبع: شرح غزلهای سعدی
حسن: جمال و زیبایی / قیاس: سنجش و اندازه /بسیارگو: پر حرف و لاف زن. / استعارهٔ مصرّحه: گل(معشوق) و بلبل(سعدی). / معنی: ای سعدی، هر قدر که از چهره زیبای معشوق سخن بگویی نیکویی آن چهره بیش از اوصاف فراوان تو خواهد بود، همان طور که بلبل سالیان درازی با نغمه سرایی خود نتوانسته است اندکی از وصف روی گل را بیان دارد. - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست
صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست
گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار
یا هوای دوستی ورزند باری چون تو دوست
خاک پایش بوسه خواهم داد آبم گو ببر
[...]
من به قول دشمنان هرگز نگیرم ترک دوست
کز نکورویان اگر بد در وجود آید نکوست
گر عرب را گفتگوئی هست با ما در میان
حال لیلی گو که مجنون همچنان در جستجوست
چون عروس بوستان از چهره بگشاید نقاب
[...]
مشک ریزان میجهد، باد صبا از کوی دوست
شاخهای گویی ربودست، از خم گیسوی دوست
دوست میدارم نسیم صبح، راکو، در هوا
تا نفس میآیدش، جان میدهد بر بوی دوست
دوست را هر دو جهان، گرچه هوا دارند و من
[...]
حلقه بر در میزند هر دم خیال روی دوست
گوش دار این حلقه را ای دل گرت سودای اوست
صبحگاهی می گرفتم عقد گیسویش به خواب
زان زمان دست خیالم تا به اکنون مشگ بوست
دل که چون گویست در میدان عشق آشفته حال
[...]
پیش آن سرو روان آب رخ من آب جوست
آب خورد سرو ما گویی مگر از آب روست
قاصد خونست ما را آنکه میگوئیم یار
دشمن جانست ما را آنکه میداریم دوست
از ضعیفی تار موئی شد وجودم، این عجب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.