گنجور

 
سعدی

ای که به حسن قامتت سرو ندیده‌ام سهی

گر همه دشمنی کنی از همه دوستان بهی

جور بکن که حاکمان جور کنند بر رهی

شیر که پایبند شد تن بدهد به روبهی

از نظرت کجا رود ور برود تو همرهی

رفت و رها نمی‌کنی آمد و ره نمی‌دهی

شاید اگر نظر کنی ای که ز دردم آگهی

ور نکنی اثر کند دود دل سحرگهی

سعدی و عمرو زید را هیچ محل نمی‌نهی

وین همه لاف می‌زنیم از دهل میان تهی

 
 
 
غزل ۶۳۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۶۳۴ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی

لایق خرکمان من نیست در این جهان زهی

بحر کمینه شربتم کوه کمینه لقمه‌ام

من چه نهنگم ای خدا بازگشا مرا رهی

تشنه‌تر از اجل منم دوزخ وار می‌تنم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
آشفتهٔ شیرازی

کیست که آرد گهی باز زماه خرگهی

تا که مشام جان به تو تازه کنیم گه گهی

صبح بود بعاشقان گر چه نتابد آفتاب

پرده اگر فروهلد در شب ماه خرگهی

صبر زعاشقان مجو ایکه بعقل غره ای

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آشفتهٔ شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه