صاحب نظر نباشد در بند نیکنامی
خاصان خبر ندارند از گفت و گوی عامی
ای نقطهٔ سیاهی بالای خط سبزش
خوش دانهای ولیکن بس بر کنار دامی
حور از بهشت بیرون، ناید، تو از کجایی؟
مه بر زمین نباشد، تو ماه رخ کدامی؟
دیگر کسش نبیند در بوستان خرامان
گر سرو بوستانت بیند که میخرامی
بدر تمام روزی، در آفتاب رویت
گر بنگرد بیآرد، اقرار ناتمامی
طوطی شکر شکستن دیگر روا ندارد
گر پستهات ببیند وقتی که در کلامی
در حسن، بینظیری در لطف، بینهایت
در مهر بیثباتی، در عهد بیدوامی
لایقتر از امیری در خدمتت اسیری
خوشتر ز پادشاهی در حضرتت غلامی
ترک عمل بگفتم ایمن شدم ز عزلت
بیچیز را نباشد اندیشه از حرامی
فردا به داغ دوزخ ناپختهای بسوزد
کامروز آتش عشق از وی نبرد خامی
هر لحظه سر به جایی بر میکُند خیالم
تا خود چه بر من آید زین منقطع لگامی
سعدی چو ترک هستی گفتی ز خلق رستی
از سنگ غم نباشد بعد از شکستهجامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تجلیل از زیبایی و نیکنامی میپردازد و به نقد رفتارهای ناهمگون میپردازد. شاعر از نیکنامی و نیکویی صحبت میکند و میگوید که خاصان از گفتوگوی عامه خبر ندارند. او به زیبایی و لطافت زیباییاش اشاره دارد و تأکید میکند که عشق و محبت بیانتهایی در او نهفته است. همچنین به fragility و بیدوامی پیمانها اشاره میکند و از خطرات عشقهای ناپخته میگوید. در نهایت، شاعر بر این نکته تأکید میکند که رهایی از غم و اندوه نیازمند قناعت و پذیرش واقعیات زندگی است.
آدمی که صاحب نظر است، توجهی به خوشنام بودن ندارد. این مسائل (خوشنامی و بدنامی) موضوعِ عوام (مردمِ عامی و معمولی) است و خواص (صاحبنظران) از این مسائل خبر ندارند و در بندِ آن نیستند.
ای نقطهٔ سیاهی که روی خطِ سبزِ (گرداگردِ لب یا چهرهٔ) یار قرار داری، تو دانهای زیبا هستی اما زیادی کنارِ دام قرار گرفته ای! (نزدیک شدن به تو خطرناک است و بیمِ افتادن در دام از آن می رود)
حوری از بهشت نمیتواند به زمین بیاید، پس تو از کجایی؟ ماه نمی تواند بر روی زمین باشد. (در آسمان است) تو چه کسی هستی که رخسارت مانند ماه است؟
اگر کسی قدِ مانندِ سروِ بوستان ِ تو را ببیند که در حالِ خرامیدن در بوستانی، دیگر هیچ کس را در بوستان خرامان نخواهد دید. کسِ دیگری به چشمش نخواهد آمد.
اگر ماهِ کامل و بَدرِ تمام، روزی رویِ تو را در آفتاب نگاه کند، اقرار خواهد کرد که من ناتمام ام و اوست که ماهِ تمام است.
اگر طوطی، لبانِ چون پسته ات را ببیند وقتی که در حالِ سخن گفتنی، دیگر روا نخواهد دانست که خودش شکر شکنی کُنَد. (چون که از دهانِ مانندِ پسته ی تو خجالت خواهد کشید)
تو در زیبایی بیهمتا هستی و در نیکی بیپایان. (اما) در محبت ثباتی نداری، و در وفا و عهد نیز دایمی نیستی.
لیاقتِ تو برای این که کسی بخواهد در خدمتِ تو اسیری کند، از امیر بیشتر است و برای این که کسی در محضرِ تو غلامی کُنَد، از پادشاه هم نیکوتر و خوشتری
وقتی که دست از کار شستم و تصمیم گرفتم که مشغولِ کاری نباشم، دیگر تنهایی و انزوا من را نمی آزارد. همان طور که کسی که مال و ثروتی ندارد، بیم و ترسی از دزد و راهزن ندارد و به آن فکر نمی کند.
اگر امروز کسی در آتشِ عشق پخته نشود و خامیِ او به واسطه ی آتشِ عشق از میان نرود و پخته نشود، فردا (در آن دنیا) این آدمِ ناپخته و آتشِ عشق نچشیده، در آتشِ دوزخ خواهد سوخت
هر لحظه خیال من به جایی دیگر میپرد. نمیدانم از بس که خیالِ من افسار گسیخته است چه بر سرِ من خواهد آمد.
ای سعدی! وقتی که ترکِ هستی گفتی و از زندگی دست شستی، آن وقت است که از دست مردم رهایی خواهی یافت. چون که کسی که جامِ او شکست، دیگر نگرانِ این نخواهد بود که سنگ بر جامِ او بیفتد و آن را بشکند!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
# در مصراع اول «بدر تمام، روزی» رو پیوسته میخواند در حالیکه معنی اینطور است که اگر روزی بدر تمام در آفتاب رویت بنگرد...
الدیک فی صیاح واللیل فی انهزام
والنور قد تبدی من لجة الظلام
ای همچو دیده در خوروی همچو جان گرامی
چون از غم تو شادم می ده به شادکامی
اسمع فداک روحی فالدیک قال حقا
[...]
دل را تمام برکن ای جان ز نیک نامی
تا یک به یک بدانی اسرار را تمامی
ای عاشق الهی ناموس خلق خواهی
ناموس و پادشاهی در عشق هست خامی
عاشق چو قند باید بیچون و چند باید
[...]
ای چون حیات شیرین، وی چون روان گرامی
جانی و دیده یا دل زینها همه کدامی؟
هر بام چون خرامی سرو روان باغی
هر شام چون برآئی مهتاب طرف بامی
نوشی و خوشگواری نیشی و جانشکاری
[...]
در حضرت تو کآنجاسلطان کند غلامی
عشقت بداد مارا جامی بدوست کامی
در سایه مانده بودم چون میوه نارسیده
خورشید عشقت آمد ازمن ببرد خامی
از عشق قید کردم بر پای دل که چون خر
[...]
ساقی ز جام مستی ما را رسان به کامی
تا ما ز کوی هستی، بیرون نهیم گامی
هم نیستی که دارد، ملک فنا بقایی
هم درد چون ندارد درد و دوا دوامی
ماییم و نیم جانی، بر کف نهاده بستان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.