گنجور

 
سعدی

تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری

که جمال سرو بستان و کمال ماه داری

در کس نمی‌گشایم که به خاطرم درآید

تو به اندرون جان آی که جایگاه داری

ملکی مهی ندانم به چه کنیتت بخوانم

به کدام جنس گویم که تو اشتباه داری

بر کس نمی‌توانم به شکایت از تو رفتن

که قبول و قوتت هست و جمال و جاه داری

گل بوستان رویت چو شقایق است لیکن

چه کنم به سرخ رویی که دلی سیاه داری

چه خطای بنده دیدی که خلاف عهد کردی

مگر آن که ما ضعیفیم و تو دستگاه داری

نه کمال حسن باشد ترشی و روی شیرین

همه بد مکن که مردم همه نیکخواه داری

تو جفا کنی و صولت دگران دعای دولت

چه کنند از این لطافت که تو پادشاه داری

به یکی لطیفه گفتی ببرم هزار دل را

نه چنان لطیف باشد که دلی نگاه داری

به خدای اگر چو سعدی برود دلت به راهی

همه شب چنو نخسبی و نظر به راه داری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۵۷۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۵۷۱ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

چو کسی در آمد از پای و تو دستگاه داری

گرت آدمیتی هست دلش نگاه داری

به ره بهشت فردا نتوان شدن ز محشر

مگر از دیار دنیا که سر دو راه داری

همه عیب خلق دیدن نه مروت است و مردی

[...]

حسین خوارزمی

تو که شاه ملک حسنی و سریر و جاه داری

دل همچو من گدائی عجب ار نگاه داری

ز توام امید رحمت بکدام روی باشد

که نه غم از آب دیده نه خبر ز آه داری

ز میان ماهرویان رسدت بحسن دعوی

[...]

شهریار

ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری

چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری

به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی است

تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری

بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه