تو که شاه ملک حسنی و سریر و جاه داری
دل همچو من گدائی عجب ار نگاه داری
ز توام امید رحمت بکدام روی باشد
که نه غم از آب دیده نه خبر ز آه داری
ز میان ماهرویان رسدت بحسن دعوی
که چو آفتاب روشن ز دو رخ گواه داری
مپسند در دل من همه خار حسرت ایگل
تو مرا بهل در آنجا که نه جایگاه داری
در خلوت درون را چو بروی غیر بستم
پس از آن چنانکه خواهی تو بیا که راه داری
خبری ز پیر کنعان چه شود اگر بپرسی
که تو یوسف زمانی کمر و کلاه داری
بحدیث سر رندی حسین رو مگردان
بکمال آشنائی که بسر شاه داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری
که جمال سرو بستان و کمال ماه داری
در کس نمیگشایم که به خاطرم درآید
تو به اندرون جان آی که جایگاه داری
ملکی مهی ندانم به چه کنیتت بخوانم
[...]
ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری
چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری
به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی است
تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری
بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.