دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری
تو خود چه آدمیی کز عشق بیخبری
اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب
گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری
من هرگز از تو نظر با خویشتن نکنم
بیننده تن ندهد هرگز به بی بصری
از بس که در نظرم خوب آمدی صنما
هر جا که مینگرم گویی که در نظری
دیگر نگه نکنم بالای سرو چمن
دیگر صفت نکنم رفتار کبک دری
کبک این چنین نرود سرو این چنین نچمد
طاووس را نرسد پیش تو جلوه گری
هر گه که میگذری من در تو مینگرم
کز حسن قامت خود با کس نمینگری
از بس که فتنه شوم بر رفتنت نه عجب
بر خویشتن تو ز ما صد بار فتنهتری
باری به حکم کرم بر حال ما بنگر
کافتد که بار دگر بر خاک ما گذری
سعدی به جور و جفا مهر از تو برنکند
من خاک پای توام ور خون من بخوری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
عشق تو خواند مرا کز من چه میگذری
نیکو نگر که منم آن را که مینگری
من نزل و منزل تو من بردهام دل تو
که جان ز من ببری والله که جان نبری
این شمع و خانه منم این دام و دانه منم
[...]
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری؟
تو خود چه آدمیی کز عشق بی خبری!
اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب
گر ذوق نیست تو را کژ طبع جانوری
گفتی که وقت سحر سویت کنم گذری
ترسم ز پی نرسد این شام را سحری
خواهم که با تو شبی در پرده باده خورم
گر خون من بخوری ور پردهام بدری
آغاز هر طربی انجام هر طلبی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.