گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ارغوان است که با غالیه آمیخته‌ای

یا که بر برگِ سمن سنبلِ تر ریخته‌ای

شهر بر هم زده آشوب دو چشم سیهت

این چه فتنه است ندانم که برانگیخته‌ای

نیست در طره خوبان به جز از فکر خطا

تا کی ای دل تو در این سلسله آویخته‌ای

نامِ اغیار شده ذکر لبِ شیرینت

این چه نوش است که با نیش درآمیخته‌ای

لاجرم مردم چشمان تو بیمار بماند

بس که مشک از خمِ زلفینِ سیه بیخته‌ای

مظهر نور علی گر نه‌ای فتنهٔ شهر

زابروان تیغ دودم از چه برآهیخته‌ای

راه بر اوج جلالش نبری آشفته

گرچه جبریل شوی بال فروریخته‌ای

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

سنبل است آنکه تو از لاله برانگیخته‌ای

یا بنفشه است‌ که بر طرف چمن ریخته‌ای

یا بر آن عزم‌ که اسلام مرا کفر کنی

پرده کفر ز اسلام در آویخته‌ای

ای برآمیخته هر روز یکی رنگ دگر

[...]

سنایی

این چه رنگست برین گونه که آمیخته‌ای

این چه شورست که ناگاه برانگیخته‌ای

خوابم از دیده شده غایب و دیگر به چه صبر

تا تو غایب شده‌ای از من و بگریخته‌ای

رخ زردم به گلی ماند نایافته آب

[...]

صامت بروجردی

سخت با زال جهان طرح وفا ریخته‌ای

در شهواری و با خاک درآمیخته‌ای

خاک بر فرق ز غربال عمل بیخته‌ای

با جهان این سر و کاری که تو انگیخته‌ای

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه