ای مرهم ریش و مونس جانم
چندین به مفارقت مرنجانم
ای راحت اندرون مجروحم
جمعیت خاطر پریشانم
گویند بدار دستش از دامن
تا دست بدارد از گریبانم
آن کس که مرا به باغ میخواند
بی روی تو میبرد به زندانم
وین طرفه که ره نمیبرم پیشت
وز پیش تو ره به در نمیدانم
یک روز به بندگی قبولم کن
روز دگرم ببین که سلطانم
ای گلبن بوستان روحانی
مشغول بکردی از گلستانم
زان روز که سرو قامتت دیدم
از یاد برفت سرو بستانم
آن درّ دو رسته در حدیث آمد
وز دیده بیوفتاد مرجانم
گویند صبور باش از او سعدی
بارش بکشم که صبر نتوانم
ای کاش که جان در آستین بودی
تا بر سر مونس دل افشانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
از کرده خویشتن پشیمانم
جز توبه ره دگر نمی دانم
کارم همه بخت بد بپیچاند
در کام زبان همی چه پیچانم
این چرخ به کام من نمی گردد
[...]
عاشق و خسته و پریشانم
چاره درد عاشقی نمی دانم
چون نام لب تو بر زبان رانم
از دست مگس گریخت، نتوانم
شوریدهٔ آن لبان میگونم
آشفته طرهٔ پریشانم
دیوانهٔ حرفهای موزونم
[...]
ای بخت بد ای مصاحب جانم
ای وصل تو گشته اصل حرمانم
ای بی تو نگشته شام یک روزم
ای باتو نرفته شاد یک آنم
ای خرمن عمر از تو بر بادم
[...]
بگرفت باز درد گریبانم
زن دست ای حکیم بدرمانم
سختم فشار داد بهم بستان
از چنگ شیر شرزه غژمانم
باریک تر ز مویم و این انده
[...]
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.