گنجور

 
سعدی

ای مرهم ریش و مونس جانم

چندین به مفارقت مرنجانم

ای راحت اندرون مجروحم

جمعیت خاطر پریشانم

گویند بدار دستش از دامن

تا دست بدارد از گریبانم

آن کس که مرا به باغ می‌خواند

بی روی تو می‌برد به زندانم

وین طرفه که ره نمی‌برم پیشت

وز پیش تو ره به در نمی‌دانم

یک روز به بندگی قبولم کن

روز دگرم ببین که سلطانم

ای گلبن بوستان روحانی

مشغول بکردی از گلستانم

زان روز که سرو قامتت دیدم

از یاد برفت سرو بستانم

آن درّ دو رسته در حدیث آمد

وز دیده بیوفتاد مرجانم

گویند صبور باش از او سعدی

بارش بکشم که صبر نتوانم

ای کاش که جان در آستین بودی

تا بر سر مونس دل افشانم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۴۱۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۱۵ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

از کرده خویشتن پشیمانم

جز توبه ره دگر نمی دانم

کارم همه بخت بد بپیچاند

در کام زبان همی چه پیچانم

این چرخ به کام من نمی گردد

[...]

صوفی محمد هروی

عاشق و خسته و پریشانم

چاره درد عاشقی نمی دانم

رضی‌الدین آرتیمانی

چون نام لب تو بر زبان رانم

از دست مگس گریخت، نتوانم

شوریدهٔ آن لبان میگونم

آشفته طرهٔ پریشانم

دیوانهٔ حرفهای موزونم

[...]

قائم مقام فراهانی

ای بخت بد ای مصاحب جانم

ای وصل تو گشته اصل حرمانم

ای بی تو نگشته شام یک روزم

ای باتو نرفته شاد یک آنم

ای خرمن عمر از تو بر بادم

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از قائم مقام فراهانی
صفای اصفهانی

بگرفت باز درد گریبانم

زن دست ای حکیم بدرمانم

سختم فشار داد بهم بستان

از چنگ شیر شرزه غژمانم

باریک تر ز مویم و این انده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه