گنجور

 
سعدی

دلی که دید که غایب شده‌ست از این درویش

گرفته از سر مستی و عاشقی سر خویش

به دست آن که فتاده‌ست اگر مسلمان است

مگر حلال ندارد مظالم درویش

دل شکسته مروت بود که بازدهند

که باز می‌دهد این دردمند را دل ریش

مه دوهفته اسیرش گرفت و بند نهاد

دو هفته رفت که از وی خبر نیامد بیش

رمیده‌ای که نه از خویشتن خبر دارد

نه از ملامت بیگانه و نصیحت خویش

به شادکامی دشمن کسی سزاوار است

که نشنود سخن دوستان نیک اندیش

کنون به سختی و آسانیش بباید ساخت

که در طبیعت زنبور نوش باشد و نیش

دگر به یار جفاکار دل منه سعدی

نمی‌دهیم و به شوخی همی‌برند از پیش

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل ۳۳۸ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۳۳۸ به خوانش عندلیب
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۳۸ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

رهی سوار و جوان و توانگر از ره دور

به خدمت آمد، نیکو سگال و نیک اندیش

پسند باشد مر خواجه را پس از ده سال

که: باز گردد پیر و پیاده و درویش؟

قطران تبریزی

رهی سوار و جوان و توانگر از ره دور

بخدمت آمد نیکو سگال و نیک اندیش

پسند باشد مر خواجه را پس از ده سال

که باز گردد پیر و پیاده و درویش

مسعود سعد سلمان

نزار و تافته گشتم بسان ساروی تو

مکن بترس ز ایزد ز عاقبت بندیش

چو مته تو شدم در غم تو سرگردان

بسان چوب تو از اسکنه شدم دلریش

همیشه هجران جویی بسان اره خود

[...]

سوزنی سمرقندی

شهاب دین موید که بر سپهر هنر

بنور خاطری از آفتاب و از مه بیش

بآفتاب و به مه آن کند طبیعت تو

که آفتاب بخوامیش و ماهتاب بخویش

عطارد از تو برد بر فلک بغیرت و رشک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه