هر که خصم اندر او کمند انداخت
به مراد ویش بباید ساخت
هر که عاشق نبود مرد نشد
نقره فایق نگشت تا نگداخت
هیچ مصلح به کوی عشق نرفت
که نه دنیا و آخرت درباخت
آن چنانش به ذکر مشغولم
که ندانم به خویشتن پرداخت
همچنان شُکر عشق میگویم
که گرم دل بسوخت جان بنواخت
سعدیا خوشتر از حدیث تو نیست
تحفهٔ روزگار اهل شناخت
آفرین بر زبان شیرینت
کاین همه شور در جهان انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان احوال عاشقان و اهمیت عشق در زندگی میپردازد. او میگوید هر کس که در دام خصمان افتاد، باید به آرزوی خود برسد. عشق را ضروری میداند و معتقد است که بدون عشق انسان زنده نیست. هیچ مصلحی در دنیای عشق قدم نمیگذارد، زیرا دنیا و آخرت را از دست میدهد. شاعر خود را در یاد عشق غرق میسازد و از زیباییهای آن سخن میگوید، و در نهایت به زبان شیرین سعدی اشاره میکند که شادی و شور را به جهان جاری کرده است.
هر کس که دشمن بر او کمند اندازد و را اسیر سازد . ناچار باید با خواست دشمن و اسیر کننده خویش بسازد . [ خصم = دشمن / مراد = آرزو ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
هر کس عشق نورزد مردِ کامل نمی شود همچانکه نقره تا در کوره ذوب نشود و خالص نگردد ، برتری نمی یابد . [ فایق = برتر و برگزیده / مرد = آدمی و انسان / گداختن = ذوب شدن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
هیچ انسان اهلِ صلاحی وجود ندارد که به کوی عشق برود و دنیا و آخرت خویش را نثارِ عشق نسازد . [ مصلح = پارسا و کسی که اهل صلاح و تقوا باشد ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
چنان به یاد او مشغولم که نمی توانم در بند خویش باشم . [ ذکر = یاد ، دعا / دانستن = توانستن / پرداختن به خویش = به خود مشغول شدن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
هنوز هم از عشق سپاسگزارم اگر چه دلم را در نهیبِ خویش بسوخت ، اما جانم را نوازش کرد . [ دل سوختن = کنایه از غمگین و رنجور گشتن / نواختن جان = کنایه از آرامش دادن به جان ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
ای سعدی ، هیچ ارمغانی برای عُمر و روزگار عارفان و آگاهان ، بهتر از سخنِ تو وجود ندارد . [ حدیث = سخن و در اینجا شعر و نوشته / تحفه = هدیه و ارمغان / اهل شناخت = اهل معرفت و آگاهی ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
زبان خوش و بیان شیرینت را می ستایم که دنیا را تا این حد غرق در وجد و هیجان ساخته است . [ شور = وجد و هیجان ، غوغا ] - منبع : شرح غزلهای سعدی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همین شعر » بیت ۴
آن چنانش به ذکر مشغولم
که ندانم به خویشتن پرداخت
اوحدی آن چنان درو پیوست
که نخواهد به خویشتن پرداخت
رودکی چنگ بر گرفت و نواخت
باده انداز، کو سرود انداخت
زان عقیقین میی، که هر که بدید
از عقیق گداخته نشناخت
هر دو یک گوهرند، لیک به طبع
[...]
شاه بهرامشاه بن مسعود
خواجه مسعود سعد را بنواخت
از کرم حق شعر او بگزارد
وز خرد قدر فضل او بشناخت
کز سواران فضل بهتر از او
[...]
عقل حقش بتوخت نیک بتاخت
عجز در راه او شناخت شناخت
غم امروز جان من فرسود
غم فردا تن مرا بگداخت
کار امروز من چو ساخته نیست
کار فردا چگونه خواهم ساخت
اسدی را که بودلَف بنواخت
طالع و طالعی بههم در ساخت
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.