به من یارم سر یاری ندارد
سر یاری و دلداری ندارد
شب مستی کشد بی جرمم اما
خبر از روز هشیاری ندارد
چو دیدم اولش گفتم که دارد
وفاکاری، جفا آری ندارد
مجو کام دل خود زان دلازار
که کاری جز جفاکاری ندارد
ندانستم که دارد آن جفاکار
جفاکاری وفاداری ندارد
وفاداری چه داری از کسی چشم
که کاری جز جفاکاری ندارد
رفیق از بسکه محو اوست چشمم
خبر از خواب و بیداری ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زمانه نغزگفتاری ندارد
و گر دارد چو تو باری ندارد
جهان جز من جهانداری ندارد
وگر دارد چو من باری ندارد
چمن جز عشق تو کاری ندارد
وگر دارد چو من باری ندارد
چه بیذوقست آن کش عشق نبود
چه مردهست آن که او یاری ندارد
به غیر قوت تن قوتی ننوشد
[...]
جمادست آن که دل داری ندارد
یقین می دان که جان باری ندارد
تو آن منگر که صاحب دولت این جا
به جز عیش و طرب کاری ندارد
اگرچه ملک و مال و جاه دارد
[...]
دلی کو چون تو دلداری ندارد
بر اهل عشق مقداری ندارد
ز سر تا پای زلفت یک شکن نیست
که در هر مو گرفتاری ندارد
ندانم زاهدی کز کفر زلفت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.