مرا تا جان بجسم ناتوان است
غم و درد توأم در جسم و جان است
ز لیلی نام و از مجنون نشانیست
ز تو تا نام و از من تا نشان است
مدامم امتحان کردی و بازت
گمان بد بمن ای بدگمان است
چنان در دیده ام گل بی تو خار است
که پندارم نه گل نه گلستان است
چه غم از کینه ی دوران کسی را
که او را چون تو ماه مهربان است
صبوری چون بود آن را که بی تو
به در تن تاب و نه در دل توان است
رفیق از جور و لطف اوست ما را
به این دلخوش اگر این نیست، آن است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو ایزد را دهشها بی کران است
پذیرفتن مرو را همچنان است
بگردان روی دل از فکرت بد
که بد کردن نه کار بخردان است
بدی اندیشه کردن در حق خلق
بدی کار تو در وی نهان است
کسی که نیکی اندیشد به هر کس
[...]
اساس شرع او ختم جهان است
شریعتها بدو منسوخ از آن است
جهانی جان چو پروانه از آن است
که آن ترسا بچه شمع جهان است
به ترسایی درافتادم که پیوست
مرا زنارِ زلفش بر میان است
درآمد دوش آن ترسا بچه مست
[...]
اگر کشوَرخدایِ کامران است
وگر درویشِ حاجتمندِ نان است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.