رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

دمی هزار جفا می کشم ز خوی فلانی

همان دلم ز جفا می کشد به سوی فلانی

در آرزوی فلانی گذشت عمرم و شادم

چو عمر می گذرد هم در آروزی فلانی

به هر کجا که دو کس گفتگو کنند [من؟] آنجا

به این گمان که بود بلکه گفتگوی فلانی

فرشتگان همه عاشق شوند گر به نکوئی

نکو بود رخ مه چون رخ نکوی فلانی

وگرنه آب حیاتست چون خضر ز چه خلقی

روانه اند ز هر سو به جستجوی فلانی

بهانه جوست فلک در جفا وگرنه ندارد

بهانه جویی خوی بهانه جوی فلانی

نکوست روی فلانی چه بودی آه که بودی

نکو چو روی فلانی رفیق خوی فلانی