رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

ای خوی بد ای دلبر بدخو که تو داری

نیکو نبود با رخ نیکو که تو داری

نه رنگ وفاداری و نه بوی مروت

حیف از گل رو ای گل خودرو که تو داری

طبع تو بسی نازک و خوی تو بسی تند

فریاد ازین طبع و از این خو که تو داری

نه روی تو دارد گل نه موی تو سنبل

دارد که چنین روی و چنین مو که تو داری

گفتی که وفادار و کرم پیشه ام آخر

آئین وفا رسم کرم کو که تو داری

رو یار دگر جوی دلا ز آن که جوی نیست

جویای وفا یار جفاجو که تو داری

غم نیست رفیق از غم او گر نشدی شاد

شادی تو کافیست غم او که تو داری