گنجور

 
رفیق اصفهانی

رخت جنت قدت طوبی است گفتم

حدیثی خوب و حرف راست گفتم

رخش را چون نگویم روز عید است

که زلفش را شب یلداست گفتم

بگو گفت آنچه نازیباست در من

بجز خویت همه زیباست گفتم

به جانی می خری بوسی ز من گفت

مرا در سر همین سود است گفتم

به تو جور من افزون گر شود گفت

ز تو مهرم نخواهد کاست گفتم

هزارش صید بیش است آن غلط بود

که او صیاد من تنهاست گفتم

مگر دادش دهم ور می دهی داد

رفیق امروز یا فرداست گفتم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode