گنجور

 
کلیم

ز کلک مرحمت دوست تیره ایامم

طفیل احمد و محمود می برد نامم

اگر سحاب کرم سنگ خاص من سازد

بسی به است ز باران رحمت عامم

اگر ز گوشه خاطر نرانده است مرا

چرا بگوشه مکتوب می برد نامم

ز ننگ، نامم چون نامه وا نخواهد شد

همان به است که خوشدل کند به پیغامم

بجز ترقی وارون ندیدم از طالع

همیشه رشک به آغاز برده انجامم

گرفته آینه مهر زنگ از صبحم

زبان بشمع سیه تاب گشته از شامم

ببزم عشرتم ار لب بخنده بگشاید

زمانه خون سیاووش خواهد از جامم

بباغ بی در و دیوار روزگار چو گل

همیشه منتظر دستبرد ایامم

کلیم در اثر بخت واژگون منست

که می شود شکر لطف حنظل کامم

 
 
 
بیدل دهلوی

چنین ز شرم‌ که‌ گردید سرنگون جامم

که از نگین چو نم از جبهه می‌چکد نامم

سرشک پرده‌ در حسرت تبسم‌ کیست

برون چو پسته فتاده‌ست مغز بادامم

به خامشی چه ستم داشت لعل شیرینش

[...]

رفیق اصفهانی

چنان ز عشق تو بدنام خلق ایامم

که کس ز ننگ بر کس نمی برد نامم

عجب ز شربت وصل تو گر شود شیرین

ز زهر هجر تو این سان که تلخ شد کامم

مجوی از دلم آرام دیگر ای همدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه