گنجور

 
رفیق اصفهانی

دل هر کس به کاری خوش من و عشق نگاری خوش

که چون عشق نگاری خوش نباشد هیچ کاری خوش

چه خوش روزی بود خرم چه خرم روزگار خوش

که باشد دوستی از دوستی یاری ز یاری خوش

برآر امیدش ای امیدگاه من که خوش باشد

کند امید گاهی گر دل امیدواری خوش

به کاری کرده خوش از کارها دل هر یک از یاران

دل خود کرده ام من هم به کار عشق یاری خوش

نگارا گاه گاه از وعده ای خوش کن دل ما را

چه خوشتر ز اینکه باشد بیدلی از انتظاری خوش

مدار ای ناصح بیکار با ما میکشان کاری

تو کاری بهر خود خوش کن که ما داریم کاری خوش

چو دلبر خوش نکرد از وصل خود یکبار ما را دل

دل خود ما به یاد وصل او کردیم باری خوش

نوید وعده ای گر بشنود روزی رفیق از تو

به امید وصالت بگذارند روزگاری خوش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode