شکر کز انجام خوب و خوبتر ز آغاز خویش
سازگاری یافتم از طالع ناساز خویش
ذره بودم آفتابم همنشین خویش کرد
صعوه بودم شاهبازم کرد هم پرواز خویش
بی زبانی را زبان دانی نمود از روی لطف
همزبان و همنشین و همدم و همراز خویش
جان بتن افسرده و دل مرده بود آورد باز
هم بحال خوبشان عیسی دمی ز اعجاز خویش
ناتوان صیدی که صیادان فکندندش ز چشم
شد قبول خاطر صیاد صید انداز خویش
مدتی بودم بجرگ بلبلان این چمن
نا خوش آوازی خجل از خویش و از آواز خویش
شد همائی سایه افکن وز هماوازان خود
کرد ممتازم ز فر سایه ی ممتاز خویش
آنکه در راه وفا و در طریق مردمی
نه شریک خویش را کس دید و نه انباز خویش
کن نثار خاک پای او رفیق، آری برون
هر گهر کز لجهٔ طبع گهرپرداز خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نسخه دارد لعلش از چشم حیاپرداز خویش
بسکه حرف آهسته گوید نشنود آواز خویش
دام هستی گر نه سرمش گرفتاری شود
نامه ای را می توان کردن پر پرواز خویش
شمع بالین را غبارم دامن غیرت زند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.