گنجور

 
رفیق اصفهانی

غیر از سگ درش ز کسی حال ما مپرس

احوال آشنا بجز از آشنا مپرس

اسرار عشق را خبر از بلهوس مگیر

از مدعی حقیقت این مدعا مپرس

ما جز زبور عشق کتابی نخوانده ایم

غیر از زبور مهر و محبت ز ما مپرس

شبهای تار و حالت بیمار را ببین

در زلف یار حال دل مبتلا مپرس

دانی اگر چگونه بود تن جدا ز جان

حال مرا ز صحبت جانان جدا مپرس

چندین بهانه چیست پی قتل من اگر

رای تو کشتن است بکش وز خطا مپرس

جان ده به راه عشق به جور و جفا رفیق

وز دلبران شهر طریق وفا مپرس