ای بنظم آراستن با سعد اکبر هم نفس
مدح سعدالملک مسعود بن اسعد گوی و بس
آنکه نفس ناطقه از سینه ارباب نظم
بهر سلک مدح او در نفیس آرد نفس
صدر عالی رأی ملک آرای دستوری که بر
پایگاه قدر او کیوان ندارد دسترس
صاحب عادل بهاء الدین که هست از دوستی
شاق مشرق را چو شاه قاب قوسین را انس
آفتاب خسروان را سایه دستار او
چتر فیروزیست فتح و نصرت اندر پیش و پس
فر دیدار همایونش به از فر همای
چون همای از بوم و باز از جغد و طاوس از مگس
خلق در بستان حلقش همچو بلبل خوشنوا
شکر شکرش غذا کرده چو طوطی در قفس
ای سرو صدری که بر گاه و سریر سروری
مثل تو صدری ندید است و نبیند چشم کس
آسمان قدری و تا قدر تو دید است آسمان
آسمانرا روز و شب آنست سودا و هوس
تا کنی از آفتاب آسمان زرین سپر
وز هلال آسمان زرین کنی نعل فرس
هست در میزان حلمت بی گرانی بوقبیس
هست با میزان خشم تو جهنم بی قبس
مهر دینار و درم را در دل تو جای نیست
گنج دینار و درم ننهی بمهر لایمس
کعبه حاجت وران و سایلان درگاه تست
کشته مر هر ملتمس را زو محصل ملتمس
فی المثل گر جان شیرین خواهد از تو سائلی
هرگز اندر چهره شیرین تو ناید عبس
دشمن جاه تو در دل تیرگی دارد چو شب
نی غلط دان آنکه شب هرگز نباشد بی تکس
گر نیارد نور شمع مهر تو در پیش دل
شب رود او را بهر گامی بگیرد ده عسس
هرکرا کین تو دارد دل سیه چون لوبیا
از دو سنگ آس غم بی پوست گردد چون عدس
دیده حاسد بتو چون غژب انگور است سرخ
در لگدکوب عنا بادش جدا آب از تکس
در ثنای مجلس میمون تو مداح را
ناید اندر دل ملال و در زبان ناید خرس
سوزنی اسب قوافی راند در میدان تنگ
تا خر خمخانه بیهوده بجنباند جرس
چون نباشد شاعر منحول کار شعر دزد
گو گذارد قافیت را تنگنائی در حرس
خس بود در لفظ تازی کوک و اندر شاعری
کوک زن بر سوزنی گر خوش براید لفظ خس
شاه ملک آرای را بایسته چون بر رأی چشم
بدسگال ملک او را چون بروی دیده خس
ملحدان سنی شوند اندر طبس گر مدح تو
راوی بازار خوان خواند ببازار طبس
تا بقرآن قصه اصحاب رس خوانده شود
بی رسن بادا بداندیش تو اندر قعر رس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای توئی بیچارگان را چاره و فریادرس
ایزد از هر دو بند و سختی مر ترا فریادرس
هرکه را رنجی بدو آمد تو برداری ازو
بر ندارد رنج تو جز کردکار پاک و بس
جز بکردار نشاط و ناز نگذاری قدم
[...]
در ضمیر ما نمیگنجد بغیر از دوست کس
هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس
یاد میدار آنکه: هستی هر نفس با دیگری
ای که بییاد تو هرگز بر نیاوردم نفس
میروی چون شمع و خلقی از پس و پیشت روان
[...]
ز اقتضای دور گردون گر پدید آید ترا
چند روزی در جهان بر قول و فعلی دسترس
بشنو از ابن یمین پندی بغایت سودمند
با سلامت عمر اگر داری بسر بردن هوس
بدمگوی و بدمکن با هیچکس در هیچ حال
[...]
هست پیغامی مرا کو قاصدی مشکین نفس
سست میجنبد صبا ای صبح کار توست و بس
پیش خورشید مرا کاریست وانگه غیر صبح
کیست کو در پیش خورشیدی تواند زد نفس؟
ای نسیم صبح بگذر بر شبستانی که گشت
[...]
دوش چون در تشت خون پنهان شد این زرینه تاس
ساقی دوران ز سیم ناب گردان کرد کاس
یک شبه مه در شب تاریک از وجه شبه
بارهٔ یار است گویی از شبه گردش نحاس
زهرهٔ زهرا ز مهر آورده بربط را به چنگ
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.