لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
رفیق اصفهانی

از جان بهر صد بار اگر گویند جانی ای پسر

جان را اگر جان دگر باشد تو آنی ای پسر

نادر بود از دلبران هم دلربا هم جان ستان

دل می ربائی ای جوان جان می ستانی ای پسر

می ریزم از چشم تر لخت دل و خون جگر

از حق نمی رنجی اگر نامهربانی ای پسر

هر دم به هر خودکامه ای فرسایی از نو خامه ای

ورمن نویسم نامه ای هرگز نخوانی ای پسر

نه نخل را هست ای تری نه سرو را این دلبری

نخل جوانی ای پری سرو روانی ای پسر

این است اگر بیداد و بس ترسم نماند زنده کس

روزی که از اهل هوس عاشق بدانی ای پسر

عشق رفیق از راستان بشنو که باشد راست آن

نشنیده ای زین داستان به داستانی ای پسر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

جانی، ندانم این چنین با زندگانی، ای پسر

کز خوبرویان جهان با کس نمانی، ای پسر

دل می برد رفتار تو، خون می کند گفتار تو

حیرانم اندر کار تو بر چه سانی، ای پسر

زرین کمر بالای سر جعدی فروتر از کمر

[...]

محتشم کاشانی

دانم اگر از دلبری قانع به جانی ای پسر

داد سبک دستی دهم در سر فشانی ای پسر

رسم وفا بنیاد کن آواره‌ای را یاد کن

درمانده‌ای را شاد کن تا در نمانی ای پسر

بر خاکساران بی‌خبر مستانه بر رخش جفا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه