دانم اگر از دلبری قانع به جانی ای پسر
داد سبک دستی دهم در سر فشانی ای پسر
رسم وفا بنیاد کن آوارهای را یاد کن
درماندهای را شاد کن تا در نمانی ای پسر
بر خاکساران بیخبر مستانه بر رخش جفا
در شاه راه دلبری خوش میدوانی ای پسر
حسنت همی گوید که هان خوش جهانی را به کس
هیچت نمیگوید که هی نی جوانی ای پسر
با صد شکایت پیش تو چون آیم اندر یک سخن
بندی زبانم گویا جادو زبانی ای پسر
دیشب سبکدستی تو را میداد گستاخانه می
کامروز از آن لایعقلی بر سر گرانی ای پسر
دیوان شعر محتشم پر آتش است از حرف جور
غافل مشو از سوز او روزی بخوانی ای پسر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانی، ندانم این چنین با زندگانی، ای پسر
کز خوبرویان جهان با کس نمانی، ای پسر
دل می برد رفتار تو، خون می کند گفتار تو
حیرانم اندر کار تو بر چه سانی، ای پسر
زرین کمر بالای سر جعدی فروتر از کمر
[...]
از جان بهر صد بار اگر گویند جانی ای پسر
جان را اگر جان دگر باشد تو آنی ای پسر
نادر بود از دلبران هم دلربا هم جان ستان
دل می ربائی ای جوان جان می ستانی ای پسر
می ریزم از چشم تر لخت دل و خون جگر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.