لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
پروین اعتصامی

به سوزنی ز ره شکوه گفت پیرهنی

ببین ز جور تو، ما را چه زخمها بتن است

همیشه کار تو، سوراخ کردن دلهاست

هماره فکر تو، بر پهلوئی فرو شدن است

بگفت، گر ره و رفتار من نداری دوست

برو بگوی بدرزی که رهنمای من است

وگر نه، بی‌سبب از دست من چه مینالی

ندیده زحمت سوزن، کدام پیرهن است

اگر به خار و خسی فتنه‌ای رسد در دشت

گناه داس و تبر نیست، جرم خارکن است

ز من چگونه ترا پاره گشت پهلو و دل

خود آگهی، که مرا پیشه پاره دوختن است

چه رنجها که برم بهر خرقه دوختنی

چه وصله‌ها که ز من بر لحاف پیرزن است

بدان هوس که تن این و آن بیارایم

مرا وظیفهٔ دیرینه، ساده زیستن است

ز در شکستن و خم گشتنم نیاید عار

چرا که عادت من، با زمانه ساختن است

شعار من، ز بس آزادگی و نیکدلی

بقدر خلق فزودن، ز خویش کاستن است

همیشه دوختنم کار و خویش عریانم

بغیر من، که تهی از خیال خویشتن است

یکی نباخته، ای دوست، دیگری نبرد

جهان و کار جهان، همچو نرد باختن است

بباید آنکه شود بزم زندگی روشن

نصیب شمع، مپرس از چه روی سوختن است

هر آن قماش، که از سوزنی جفا نکشد

عبث در آرزوی همنشینی بدن است

میان صورت و معنی، بسی تفاوتهاست

فرشته را، بتصور مگوی اهرمن است

هزار نکته ز باران و برف میگوید

شکوفه‌ای که به فصل بهار، در چمن است

هم از تحمل گرما و قرنها سختی است

اگر گهر به بدخش و عقیق در یمن است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
نشان آزادگی به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
شمارهٔ ۱۵۰ - نشان آزادگی به خوانش امیرحسین عظیمی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیر معزی

چه سنت است‌ که در شهر زینت زَمَنَ است

رسول شادی و جشن رسول ذوالمِنَن است

خجسته موسم عیدست کاندرین موسم

بر آسمان سعادت ز انجُم انجمن است

اگرچه تهنیت از دیگران به نثر نکوست

[...]

امیرخسرو دهلوی

هنوز آن رخ چون ماه پیش چشم من است

شکنج جانم ازان زلف در هم و شکن است

چه سود پختن سودا چو شمع جانم سوخت

ز آتشی که مرا در درونه شعله زن است

شبم که تا به قیامت امید صبحش نیست

[...]

ابن یمین

بزرگوار امیری که زبده کرم است

در انتساب حسینی و سیرتش حسن است

سر اکابر سادات مشرق و مغرب

عماد دولت و ملت علی بن حسن است

ملک صفات بزرگی که نطق فایح او

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
ناصر بخارایی

سواد سنبل او بر بیاض یاسمن است

و یاسمن که خطش بر ورق ز یأس من است

خطش بنفشهٔ سیراب گشته می‌دانم

ولی ندانم خدش گل است یا سمن است

به گرد عارض کافور او خطی از مشک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصر بخارایی
جامی

نهفته سیم به زیر قبا که این بدن است

گرفته برگ سمن را به بر که پیرهن است

بسن ز پیرهن اندام نازکش که مگر

در آب گشته عیان عکس لاله و سمن است

اگر کنند به گل نازنین تنش را باد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه