هنوز آن رخ چون ماه پیش چشم من است
شکنج جانم ازان زلف در هم و شکن است
چه سود پختن سودا چو شمع جانم سوخت
ز آتشی که مرا در درونه شعله زن است
شبم که تا به قیامت امید صبحش نیست
نه این شب است که بخت سیاه روز من است
به طعن و سرزنش، ای پندگو، چه ترسانی
سر مرا که قدمگاه سنگ مرد و زن است
هزار نامه اسلام پاره کرد خطیب
که باز نامه کفر هزار برهمن است
مگو که بر لب تو لب نهاده ام در خواب
مرا که جان به لب آمد چه جای این سخن است
نه آنچنانست که جایت نگه تواند داشت
لطافتی که به بالای سرو و نارون است
چه خوانیم سوی گلزار ترک خسرو گیر
کجا اسیر رخت را سر گل و سمن است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به یاد معشوقی میافتد که همچنان در ذهنش مانند ماهی درخشان است و زلفهایش جان او را آزرده میکند. او به اندوه و سوختن جانش اشاره میکند و میگوید که شبهایش تاریک و بیامیدند. شاعر از سرزنش دیگران که در مورد وضعیتش صحبت میکنند، نگران نیست و احساس میکند که دیگران نمیتوانند درد او را درک کنند. او به نقدهای سختی که از خطبای اسلامی دریافت کرده، اشاره میکند و از اینکه بر لب معشوق خود خوابیده است، ابراز ناامیدی میکند. نهایتاً، او به زیباییهای طبیعی همچون گلزار و درختان ناز میپردازد و به این نکته اشاره میکند که عشق واقعی او به معشوقش از همه زیباییها فراتر است.
هوش مصنوعی: چهره زیبای تو همچنان در نظر من مانند ماه روشن است و موهای درهم و پیچیدهات جان مرا به تنگ آورده است.
هوش مصنوعی: چه فایدهای دارد که برای رسیدن به آرزوها تلاش کنم، وقتی که روح من تحت تأثیر آتش درونیای است که واقعاً مرا میسوزاند؟
هوش مصنوعی: در دل شب، امیدی به طلوع آفتاب ندارم و این شب، همان شبی است که شانس و اقبال نادرستم را به من نشان میدهد.
هوش مصنوعی: ای پنددهنده، به چه دلیل با طعن و سرزنش مرا میترسانی؟ آیا نمیدانی راهی که میروم، جای پای مردان و زنانِ بزرگ را دارد؟
هوش مصنوعی: خطیب هزار پیام اسلام را نادیده گرفت و پاره کرد، اما در عوض هزار پیام کفر از برهمن را به میان آورد.
هوش مصنوعی: نگو که من در خواب بر لب تو بوسه گذاشتهام، وقتی که جانم به لب رسیده است، این حرف چه معنا دارد؟
هوش مصنوعی: این جایگاه آنقدر لطیف و زیبا نیست که بتواند به اندازه زیبایی و ظرافت درختان سرو و نارون دوام بیاورد.
هوش مصنوعی: بیایید به گلزار زیبا برویم، جایی که در آن چشمهایمان به زیبایی تو خیره شده و دلباختهاش هستیم. آنجا جایی است که سرشار از گلها و عطر گلابی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه سنت است که در شهر زینت زَمَنَ است
رسول شادی و جشن رسول ذوالمِنَن است
خجسته موسم عیدست کاندرین موسم
بر آسمان سعادت ز انجُم انجمن است
اگرچه تهنیت از دیگران به نثر نکوست
[...]
بزرگوار امیری که زبده کرم است
در انتساب حسینی و سیرتش حسن است
سر اکابر سادات مشرق و مغرب
عماد دولت و ملت علی بن حسن است
ملک صفات بزرگی که نطق فایح او
[...]
سواد سنبل او بر بیاض یاسمن است
و یاسمن که خطش بر ورق ز یأس من است
خطش بنفشهٔ سیراب گشته میدانم
ولی ندانم خدش گل است یا سمن است
به گرد عارض کافور او خطی از مشک
[...]
نهفته سیم به زیر قبا که این بدن است
گرفته برگ سمن را به بر که پیرهن است
بسن ز پیرهن اندام نازکش که مگر
در آب گشته عیان عکس لاله و سمن است
اگر کنند به گل نازنین تنش را باد
[...]
نمود چاک گریبان تنت که نسترن است
تو یوسفی و گواه تو چاک پیرهن است
حریف شاهد و ساقی کجا بود زاهد
میان خضر و مسیحا نه جای اهرمن است
سبو بیار که آبی بر آتش بزنم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.