مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را
من بی تو زندگانی خود را نمیپسندم
کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را
چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را
حال نیازمندی در وصف مینیاید
آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را
بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت
دیگر چه برگ باشد درویش بینوا را
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که باز بیند دیدار آشنا را
نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان
وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنونِ مبتلا را
سعدی قلم به سختی رفتهست و نیکبختی
پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از آرزوها و صبرش سخن میگوید و از عشق و دلتنگی برای محبوبش صحبت میکند. او تاکید میکند که زندگی بدون حضور دوستانش بیمعناست و حتی در صورت نیاز و درخواست، باز هم دلش تنها به عشق محبوبش خوش است. شاعر همچنین اشاره میکند که در زندگی دنیوی، مقام و ثروت یکی از اهمیتهای کاذب هستند و بیشتر بر دوستی و محبت تاکید دارد. در پایان، او به قضا و قدر اشاره میکند و میگوید که هرچه بر او گذشته، باید بپذیرد.
معشوقهی من! من آنچنان به دیدار و کنار تو بودن مشتاقم که نمیتوانم بیش از این صبر کنم. اگر تو اینقدر صبور و خویشتندار هستی، من هرگز این قدرت را ندارم.
هوش مصنوعی: به ما با نگاهی مهربان بنگر که ما نیز از نعمتهای پادشاهان بهرهمند شدهایم، حتی اگر در ظاهر به عنوان شخصی نیازمند و گدا دیده شویم.
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه بر رعیت خود خشمگین میشود، هرچند که فرمانش اجرا میشود، اما هنوز حد و مرزی برای ظلم و ستم وجود دارد.
هوش مصنوعی: من بدون تو احساس خوشبختی نمیکنم، زیرا زندگیام لذتبخش نیست وقتی که دوستانم در کنارم نباشند.
وقتی تشنه و در حالی که از آب سیراب نشدم جان دادم،آن زمان دیگر چه سودی دارد که با آب چشم به گیاهی که از خاک من روییده است آب دهی؟
هوش مصنوعی: احساسات و نیازهای انسان به سختی توصیف میشوند، به ویژه وقتی که دوباره به گذشته برمیگردیم و میخواهیم آنها را بیان کنیم.
هوش مصنوعی: برگرد و جان عزیزم را از من بگیر، زیرا برای درویش بینوای دیگر چه چیزی میتواند ارزش داشته باشد؟
خدایا! تو به عاشق سلامتی و فرصت بده تا بتواند معشوق را ببیند.
ای برادر! در نظر زیبارویان نه فرمانروایی و جلال پادشاه ارزشی دارد و نه زهد پرهیزگاران و پارسایان. (وقْع: اعتبار)
ای کاش نقاب و روی بندِ لیلی از روی چهره اش فرو می افتاد و همگان چهرهٔ زیبای او را می دیدند تا دیگر برای مجنونِ گرفتارِ عشق ، هیچ ملامتگری باقی نمی ماند . [ برقع = نقاب و روی بند / مدّعی = سرزنش کننده / مبتلا = دلباخته و عاشق ]_ لیلی و مجنون = لیلی ، دختر مهدی بن سعد یا مهدی بن ربیعه بود که مجنون بن قیس بن ملوّح عاشق او شد و در عشق او سر به بیابانها نهاد و در فراق معشوقه شعرها گفت و خاک ها بر سر ریخت . در ادب عرفانی فارسی ، لیلی مظهر عشق ربّانی و الوهیت و مجنون مظهر روحِ ناآرامِ بشری که بر اثر دردها و رنج ها ی جانکاه ، دیوانه شده و در صحرای جنون و دلدادگی سرگردان است و در جستجویِ وصالِ حق به وادی عشق درافتاده و می خواهد به مقامِ قربِ حضرتِ لایزال واصل شود اما بدین مقام نمی رسد ، مگر آن روزی که از قفسِ تن رها شود . از داستان عشقِ لیلی و مجنون شاید بیش از هر داستانِ عشقی دیگری در ادب فارسی سخن گفته شده است . ادب غنایی فارسی و ترکی مملوّ است از داستان این دو دلداده که سرآغاز آن تقریباََ از « لیلی و مجنونِ نظامی گنجوی » است . این اثر بعدها موردِ توجه و تقلید شعرای متعدد قرار گرفته است . ( فرهنگ اساطیر ) - منبع : شرح غزلهای سعدی
هوش مصنوعی: سعدی میگوید که نوشتن و بیان حقیقت برای او دشوار بوده، اما او به این باور رسیده که باید با هر اتفاقی که برای انسان پیش میآید، با رضایت و آرامش برخورد کند و به سرنوشت خود تسلیم باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همین شعر » بیت ۱
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
پیر ریاضت ما عشق تو بود، یارا
گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را
همین شعر » بیت ۱
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
سعدی مگر چو من بود آنگه که این غزل گفت
«مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا»
با آن که میرسانی، آن بادهٔ بقا را
بیتو نمیگوارد، این جام باده ما را
مطرب قدح رها کن، زین گونه نالهها کن
جانا یکی بها کن، آن جنس بیبها را
آن عشق سلسلت را، وان آفت دلت را
[...]
با آن که برشکستی چون زلف خویش ما را
گفتن ادب نباشد پیمانشکن نگارا
هستند پادشاهان پیش درت گدایان
بنگر چه قدر باشد درویش بینوا را
از چشم من نهانی ای آب زندگانی
[...]
دانی چه مصلحت را بل غاغ شد بخارا
تا این ستیزه گاران بی دل کنند مارا
زین قوم در خراسان الاّ بلا نخیزد
شکلی کنید و دفعی بنشستن بلا را
گفتم از آن جماعت یاری به چنگم آید
[...]
آن شه به سوی میدان خوش می رود سوارا
یا رب، نگاه داری آن شهسوار ما را
غارت نمود زلفش بنیاد زهد و تقوی
تاراج کرد لعلش اسباب پادشا را
جولان کند سمندش چون سم او ببوسم
[...]
پیر ریاضت ما عشق تو بود، یارا
گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را
پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس
من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا
روزی حکایت ما ناگه به گفتن آید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.