گر به دست آوریم دامن دوست
همه او را شویم و خود همه اوست
آنکه او را در آب میجویی
همچو آیینه با تو رو در روست
تو تویی خود از میان برگیر
کز تویی تو رشته تو برتوست
گر شود کوزه کوزه گرنه شگفت
که بسی کاسه سوده گشت و سبوست
همه از یک درخت هست این چوب
که گهی صولجان و گاهی گوست
ها، که اسم اشارتست از اصل
الفتش را چو واو کردی هوست
انقلاب ضرورتست این جا
تا تو آن مغز بر کشی از پوست
مدتی توبه داشتیم، اکنون
که خرابات عشق در پهلوست
منشین تشنه، اوحدی، که ترا
پای در آب و جای بر لب جوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عمر کاک را که خواهد گفت
کای عزیز و گزین برادر دوست
در هوای من اردل تو دوتاست
دل من در هوای تو یک توست
مهر هر کس کهن کهن گشته
[...]
هر چه درکل کون کهنه و نوست
هست مفعول و فاعل همه اوست
صاحبا ماجرای دشمن تو
که کسش در جهان ندارد دوست
گفتهام در سه بیت چار لطیف
زان چنانها که خاطرم را خوست
طنز میکرد با جهان کهن
[...]
ای کریمی که در جهان کرم
بخشش بی ریات عادت و خوست
میزبانی است تازه روی گفت
که همه پشت گرمی من ازوست
پشتم از خدمتت دوتاست چرا
[...]
بالله ار بر تنم بدرّی پوست
هیچ دشمنت را ندارم دوست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.