اوحدالدین کرمانی
»
دیوان رباعیات
»
الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
»
شمارهٔ ۲۴۸ - الخوف
رخسار به خون دیده باید شستن
کانجا گل بی خار نخواهد رستن
با نیک و بد زمانه می باید ساخت
تا خود به چه زاید این شب آبستن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سودت نکند به خانه در بنشستن
دامنت به دامنم بباید بستن
کان روز که دست ما به دامان تواست
ما را نتوان ز دامنت بگسستن
از چنگ قضا همی چو نتوان جستن
با چرخ چه معنی است جدل پیوستن
چه سود کند جز که همه دل بستن
تا روز چه زاید این شب آبستن
سودت نکند بخانه در بنشستن
دامنت بدامنم بباید بستن
دانی تو که مرگ چیست از تن رستن
یعنی قفس بلبل جان بشکستن
برخاستن از دو کون و خوش بنشستن
از خویش بریدن و بدو پیوستن
شاید پس کار خویشتن بنشستن
لیکن نتوان زبان مردم بستن
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.