گنجور

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

سودت نکند به خانه در بنشستن

دامنت به دامنم بباید بستن

کان روز که دست ما به دامان تواست

ما را نتوان ز دامنت بگسستن

عطار

دانی تو که مرگ چیست از تن رستن

یعنی قفس بلبل جان بشکستن

برخاستن از دو کون و خوش بنشستن

از خویش بریدن و بدو پیوستن

اوحدالدین کرمانی

رخسار به خون دیده باید شستن

کانجا گل بی خار نخواهد رستن

با نیک و بد زمانه می باید ساخت

تا خود به چه زاید این شب آبستن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه