گنجور

 
 
 
گنج‌نامهٔ حاجی‌جلال
مسعود سعد سلمان

از چنگ قضا همی چو نتوان جستن

با چرخ چه معنی است جدل پیوستن

چه سود کند جز که همه دل بستن

تا روز چه زاید این شب آبستن

عطار

دانی تو که مرگ چیست از تن رستن

یعنی قفس بلبل جان بشکستن

برخاستن از دو کون و خوش بنشستن

از خویش بریدن و بدو پیوستن

اوحدالدین کرمانی

رخسار به خون دیده باید شستن

کانجا گل بی خار نخواهد رستن

با نیک و بد زمانه می باید ساخت

تا خود به چه زاید این شب آبستن

کمال‌الدین اسماعیل

ای رسم تو در ناکس و کس پیوستن

عهدی داری به عهدها بشْکستن

شرمت ناید به قصد جان چو منی

برخاستن و با دگری بنشسْتن؟

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه