از بس که بود جان، دم رفتن نگرانش
هر گام اجل می کشد از رحم عنانش
این بخت که افسانهٔ عشق تو شنیدست
در شور قیامت بود این خواب گرانش
دل مسند شاهی است که صد دلبر کنعان
در مملکت حسن بود دست نشانش
زحمت مکش ای خضر که از بیم ملامت
الماس بسایند به لب تشنه لبانش
در سینهٔ مخمور وصالت نتوان یافت
زخمی که ز خمیازه توان بست دهانش
فریاد که هر غم که رسد بر در هستی
جان های شهیدان تو گیرند عنانش
عرفی لب غماز چه بندی که بود عشق
رازی که به گفتن نتوان کرد عیانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات عمیق و دردناک عشق میپردازد. شاعر از نگرانیها و ترسهای ناشی از جدایی صحبت میکند و به بختی اشاره میکند که افسانهوار به عشق او آگاه است. دل شاعر به عنوان مسند سلطنتی توصیف شده که در آن زیباییها مقام دارند. او از سختیهای عشق و زخمها و غمهایی که به همراه دارد، سخن میگوید و در نهایت تأکید میکند که عشق رازهایی دارد که نمیتوان به آسانی بیان کرد. در مجموع، شعر نشاندهنده تنش و زیباییهای عشق، همراه با رنج و عذاب آن است.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه جانش به پایان نزدیک شده، او هر لحظه که به سوی مرگ نزدیک میشود، نگران است و مرگ به آرامی او را به سمت خود میکشد.
هوش مصنوعی: این شانس و تقدیر که داستان عشق تو را شنیده، در هیاهوی قیامت استراحتش سنگین و خوابش عمیق بوده است.
هوش مصنوعی: دل همچون تخت سلطنتی است که در آن صد معشوق زیبا و باهنر وجود دارد و عشق و زیبایی در سرزمین دلش، برگزیده و آراسته شدهاند.
هوش مصنوعی: ای خضر، زحمت نکش! چون به خاطر ترس از سرزنش، الماس را به لبان تشنهاش میسایند.
هوش مصنوعی: در دل عاشق، نشانهی عشق تو وجود ندارد و زخمی که بر اثر بیتابی و خستگی ایجاد شده، نمیتواند زبان به سخن بیاورد.
هوش مصنوعی: هرگاه غمی به زندگی نزدیک شود، جانهای شهیدان هستند که آن را کنترل کرده و مهار میکنند.
هوش مصنوعی: عاشق به راز و نیاز خود ادامه میدهد و لبهایش را از گفتن حقیقت عشق میبندد، زیرا این عشق چنان عمیق و شخصی است که نمیتوان آن را به وضوح بیان کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هیهات نزاری بنگر بوسه ستانش
زلفش بکش و لب بگز و بوسه ستانش
با آن که چنین است مشو غرّه به حسنش
بی کار چرا باشی مگذار چنانش
مگریز ز تیرِ مژۀ مستش اگرچه
[...]
هر نکته که از گفتن آن بیم گزندست
از دشمن و از دوست نهان دار چو جانش
هر گاه که خواهی بتوان گفت و چو گفتی
هر وقت که خواهی نتون کرد نهانش
بیرون ز کمر هیچ ندیدم ز میانش
جز خنده نشانی نشنیدم ز دهانش
زان نادره ی دور زمان هر که خبر یافت
نبود خبر از حادثه ی دور زمانش
بگذشت و نظر بر من بیچاره نیفکند
[...]
صد سال ز من دارد اگر هجر نهانش
به زان که ببینم به طفیل دگرانش
میکرد شبی نسبت خود شمع به خوبان
چون خواست که نام تو برد سوخت زبانش
دل داشت یقین نیستی آن دهن اما
[...]
آن گه که تو باشی در مردن نگرانش
با صد هوس از دل نرود حسرت جانش
دل بهر هلاک از تو طلب کرد نگاهی
غافل که دهد عمر ابد لذت جانش
بی بهره شهید تو که از پرسش محشر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.