گنجور

 
عرفی

ملک به سهو نویسد چو نامهٔ ستمش

سزد که خون شهیدان تراود از قلمش

کدام نامهٔ بیداد از او نوشته ملک

که من به قطرهٔ اشکی نوشته ام رقمش

چگونه جور به عنوان لطف بنویسد

اگر نبرده ملک پی به لذت ستمش

مرا زیارت دیری به کفر شهرت داد

که می روند ملایک به طاعت صنمش

به صید مرغ دلم بازد آن صنم که به رشک

ز دانه گه بربایند طایر حرمش

نهشت زنده کسی را ز غم کنون، وقتیست

که باز روح شهیدان شود شهید غمش

مباد باعث بیگانگی شود عرفی

مگو که نیست مرا تاب لطف دم به دمش