گنجور

 
عرفی

تحفهٔ مرهم نگیرد سینهٔ افکار ما

سایهٔ گل برنتابد گوشهٔ دستار ما

باعثی دارد رواج، سبحه کو، تزویر کو

تا ببندد صد گره بر رشتهٔ زنار ما

ما لب آلوده بهر توبه بگشاییم، لیک

بانگ عصیان می‌زند ناقوس استغفار ما

آتش‌افروز تب هجریم و هرگز کس ندید

جوش تبخال شفاعت بر لب زنهار ما

مرحبا ای چاره، آسان می‌گشایی کار خلق

ناخنی بس تیز داری رخنه‌ای در کار ما

ساکن میخانهٔ ما باش عرفی زان که نیست

چشمهٔ نور و صفا در سایهٔ دیوار ما