گنجور

 
فضولی

شد بدیدار تو روشن دیده خونبار ما

یافت از وصل تو مرهم سینه افکار ما

بی تردد دولت وصل تو ما را شد نصیب

به که غیر از شکر این نعمت نباشد کار ما

همدم ما بود غم درد سر از ما کرد کم

غالبا دلگیر شد از گریه بسیار ما

دور گردون بر مراد خاطر ما شد مگر

رحمی آمد چرخ را بر نالهای زار ما

آسمان دارالشفای عافیت را در گشود

رو نهاد از درد در صحت دل بیمار ما

بعد ازین ما را ز دوران فلک خوفی نماند

دست دوران فلک کوته شد از آزار ما

حمدلله بر فروغ صبح دولت یافت ره

در شب محنت فضولی دولت بیدار ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode